سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یاغی - یاغی
  •   سال نوآوری و شکوفایی
  •            بله بالاخره نو آوری و شکوفایی به منطقه و خونه ما هم رسید
              البته اول شکوفایی اومد و بعد نوآوری !‏ عرض میکنم چه شکلی :
    تقریبا 2 هفته ی پیش بخاطر کابل برگردون تلفن خونه ما به مدت
    5 روز قطع شد خوب این کار شکوفایی بود که در مورد تلفن، شرکت
    مخابرات انجام داد و اگه هم انقدر طول کشید احتمالا میخواستند
    شکوفایی در حد کمال بشه !!! بعد این شکوفایی، نوآوری بس
    شگفتی صورت گرفت و این نوآوری آن بود که شماره تلفن ما با
    شماره تلفن یه خونه دیگه توی محله ، جابجا شده بود ! البته ما در
    ابتدا از این نوآوری بیخبر بودیم بخاطر اینکه از وصل شدن تلفن در
    هیجان بسیار وافری بودیم . اما دیدیم تلفن های مکرر به خونه ما
    میشه که میگند ما فلان شماره رو میگیریم ولی نمیدونیم چرا ....
    تا اینکه ما متوجه شدیم و صاحب اون خونه که شمارش با ما عوض
    شده بود به ما زنگ زد و گفت من به مخابرات زنگ زدم گفتن موقتیه
    و برطرف میشه و برای اینکه بعدا دچار اختلاف نشیم بهتره فقط از

    تلفن فقط برای کار ضروری استفاده کنیم تا مشکل حل بشه ما هم
    اطاعت امر کردیم تا بعد 2 روز از این نوآوری دوباره تلفن ما قطع شد و
    بعد از 3 روز دوباره تلفنمون وصل شد اما اون نوآوری بر سر جای خودش
    بود و ... ما زنگ میزدیم مخابرات میگفتند به فلان جا زنگ بزنید ، زنگ
    میزدیم به فلان جا میگفتند مشکل از ما نیست و... انقدر این دور ادامه
    پیدا کرد تا همه کاسه کوزه ها سر پیمانکار خورد شد !!! به هر حال با
    سماجت ما و همراه با مقداری حالت کوبنده بعد از یک روز تلفن ما با
    شماره خودمون به جریان افتاد .
    پ.ن. از اونجایی که ما بندگان شکر گزاری هستیم ، خدا رو شکر مکنیم
    اما سالی که نکوست از بهارش پیداست .
    پ.ن. البته این کار مخابرات باعث شد مقداری از اعتیاد بنده به اینترنت کم
    بشه ولی به جاش نتونستم کار اینترنتی که استاد از من خواسته بود رو
    انجام بدم که اونم فدای سر مخابرات .
    پ.ن. و کلام آخر چرا انقدر وظایفمون رو به دوش هم می اندازیم ؟



  • نویسنده: یاغی(سه شنبه 87/2/17 ساعت 9:32 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   شعار بسه
  •          یه روز آدم بی دینی رو خواستند بندازند جهنم و
            و برای اینکه یه ارفاقی بهش کنند ، گفتند دوست
    داری بری جهنم مسلمون ها یا جهنم یهودی ها ؟
    آدم بی دین گفت چه فرقی با هم دارند مگه ؟
    گفتند توی جهنم یهودی ها یه بار قیر داغ میریزند
    روی جهنمی ها اما توی جهنم مسلمون ها 7 بار
    قیر داغ میریزند روی سرشون . آدم بی دین گفت
    مگه خل هستم ، میرم جهنم یهودی ها که یه بار
    قیر داغ روی سرم میریزند و.... چند روز گذشت و آدم
    بی دین گفت اگه بشه میخوام برم جهنم مسلمون ها ،
    ببینم اونجا چطوریه ؟ این اجازه به اون داده شد ولی وقتی
    رفت تعجب کرد ، همه جهنمی ها بیکار نشسته بودند یا
    دراز کشیده بودند و... آدم بی دین بهشون گفت مگه روزی
    7 بار نباید روی شما قیر داغ بریزند ؟ جهنمی ها گفتند چرا ،
    منتها یه روز قیر نداریم ، یه روز کوره برای داغ کردن قیر خرابه ،
    یه روز مسئولش نیست ، یه روز ..........
    پ.ن. دیروز و امروز روزهای بزرگی بودند اما ای کاش ،
    ای کاش .............
    پ.ن. چند روز بود که بخاطر کابل برگردون تلفن مون قطع
    بود حالا هم که وصل شده با شماره قبلی نیست !


  • نویسنده: یاغی(پنج شنبه 87/2/12 ساعت 2:57 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   اتانازی
  •              چند روز پیش سر یکی از کلاسها بحث اتانازی در سالمندان
              شد . استاد از بچه ها پرسید آیا موافق این عمل هستند یا
    نه ؟ اکثر بچه ها گفتند مثل این کارت اهدای عضو که هر
    کسی دوست داشته باشه میره میگیره ، خوبه یه کارتهایی
    هم باشه که هر کس خواست در دوران پیری ،( امروزه این دوره
    را از 80 سال به بالا میدانند ) دورانی که مریضی و سربار شدن
    بر دیگران را با خود به همراه داره ، اون کارت رو بگیره . یعنی
    هر کسی که خواست دوران پیری رو با رنج عذاب نگذرونه ،
    با این کارتی که داره مرگ خودش رو امضا کرده و دیگه خواهان
    معالجه و... نیست . به خصوص اگر معالجه برایش بی تاثیر باشد
    و فقط درد و رنج هم برای خودش و هم برای اطرافیانش باشه ،
    پزشک یا بیمارستان با توجه به این کارت ، فرد پیر بیمار رو
    زودتر از این درد نجات دهند که بهش میگند اتانازی .
    توجیه اکثریت بچه ها که این نظر رو میدادند این بود که اکثر افراد
    پیری که در اطرافشون هست از خدا میخواهند که یه شب تب
    باشه و یه شب مرگ که سربار و مزاحم کسی نباشند .
    اقلیتی هم که مخالف این کار بودند یا احساسی برخورد میکردندکه

    به قول اکثریت بچه ها هنوز توی این موقعیت که از یک فرد پیر باید
    مراقبت کنند با همه ی مشکلاتش ، قرار نگرفتند . یا مخالفتشون
    به دلیل مسائل مذهبی بود که مثلا هر چی آدم توی این دنیا رنج
    بکشه از گناهانش توی اون دنیا کاسته میشه و یا قدرت گرفتن
    هر نفسی فقط از آن خدا است . یا میگفتند شاید در همون لحظه
    داروی مخصوص بیماریشون کشف بشه و.... 

    استادمون میگفت توی سویس یه بیمارستان هست که فقط از
    افراد سالمند مراقبت میکنه ولی دارویی و... برای بهبود وضع
    آنها برای زنده ماندن بیشتر تجویز نمیکنه و ...
    اگه یه روزی این نظری که اکثریت بچه های کلاس دادند اجرا بشه
    چی میشه ؟ به خصوص زمانی که ما قشر جوون پیر بشیم ، الان
    که جوونیم مسئولان توی کار مون موندند وای به اینکه این جمعیت
    سر به فلک کشیده پیر بشه ....
    پ.ن. منظور اکثریت بچه های کلاس از اتانازی افراد سالمند ،  

    افراد سالمندی است که دیگر به هیچ دارو و درمانی جواب نمیدهند

     و کار اون بیمارستان سویسی هم برای این افراد هست، نه افراد

    سالمندی که به درمان پاسخ میدهند .
    پ.ن. آخر کلاس با خودم گفتم راستی راستی آخر کارمون همینه ؟
    ناتوانی یک کودک رو داریم بدون محبوبیتی که اون کودک داره !!!
    پ.ن.  اتانازی به این شکلی که گفتم توی اسکیموها و با تحقیقات
    انجام شده در برخی عشایر ایران دیده شده ( در برخی عشایر ایران
    فرد سالمند،  البته آن مدل سالمندی که گفتم ، را با مقداری آب و
    غذا تنها گذاشته و بدون او کوچ میکنند البته این بدان منظور نیست
    که احترام به سالمند نمیگذارند برعکس بسیار نیز احترام میگذارند
    اما وقتی این کار رو میکنند که میدونند فرد بیش از چند روز دیگر زنده
    نیست و در کوچ اذیت میشود و ....)



  • نویسنده: یاغی(جمعه 87/2/6 ساعت 1:13 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   سانسور در ذات مطبوعات نیست
  • چند وقت پیش ها یه بنده خدایی میگفت تعداد عنوان برای کتاب
    در غرب بیش از 70،000 است . و کلا رشد سریع مطبوعات در
    غرب بخاطر نبود سانسور در این زمینه است . میگفت چون در
    ذات مطبوعات سانسور نیست اگر به هر دلیلی بخوایم به زور در
    مطبوعات سانسور ایجاد کنیم اون مطبوعات به هیچ رشدی نمیرسه
    و در نهایت انگیزه ای برای نوشتن ایجاد نمیکنه ! میگفت برای همینه
    در کشور ما تعداد عناوین کتاب در هرسال خیلی پایینه و کسی هم
    که دست به قلم میزنه ،خودش یه خود سانسوری در نوشته هایش
    میده و بعد کتاب رو میده به ناشر ، ناشر هم یه سانسوری در کتاب
    میکنه و بعد باید این کتاب برای تایید بره وزارت ارشاد و در آنجا هم یه
    2 سالی زیر دست ممیزی میمونه و سانسورهای لازم به عمل میاد
    باز هم ممیزی میمونه اجازه چاپ بده یا نه ؟! چون اگه کتاب فردا به
    هر دلیلی ناخوشایند باشه پای اونم گیره ؟! . میگفت کتابهایی که
    محتوا خاصی ندارند بیرون میایند و چاپ میشند ولی چون جذابیت
    ندارند خریداری نمیشوند و به مرور چاپ کتاب در کشور پایین میاد ؟!
    میگفت از چند تا خبرنگار شنیده که برای روزنامه ها بخشنامه فرستاده
    میشه که در مورد مثلا فلان موضوع صحبت نکنید یا حول این موارد
    صحبت کنید و........... وگرنه تعطیل میشید و..............
    از اینجا به بعدش رو خودم میگم
    ای کاش سانسور در مطبوعات ما نبود ( یا حداقل بود )، چون شاید این
    طوری محبوبیت مطبوعات در کشورمون بیشتر میشد و راست از کذب
    بهتر آشکار میشد بی هیچ ترسی ! (نه اینکه 13 روز عید مطبوعات

    تعطیل باشه وکسی هم اعتراضی نکنه ) اگه یکی یه چیزی بنویسه که
    ناخوشایند بیاد ، خوب کسی که براش اون نوشته ناخوشایند بوده
    بیاد یه جای دیگه نقدش کنه و.... یا مثلا اگه هزار نفر نامه بنویسند و
    امضا کنند که فلان نوشته رو چرا چاپ کردید اون موقع فلان مسئول
    مطبوعاتی رو ببریم پای میز محاکمه و.... به هر حال این طوری
    دموکراسی قشنگتر شاید اجرا بشه تا اینکه اگه یه نوشته یا یه کتاب
    به ذائقه 2 نفر خوش نیومد ................ ، بگذریم اینا فقط یه خیاله و
    دیگر هیچ !!!!!!!!
    پ.ن. نمیدونم چقدر متنم خود سانسوری داشت ؟



  • نویسنده: یاغی(پنج شنبه 87/1/29 ساعت 7:41 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   آن زمان که من شاعر میشدم
  • یاد اون روزهای بهاری بخیر ، پنجره اتاق باز میشد به روی
    درختان زیبا و شاداب . یادمه هر سال درخت اقاقیا در همان
    لحظه هایی که گلهای زیبا خوشبویی داشت ، آنچنان مستانه
    دست در گردن درخت مو می انداخت که گویی مستی بوی
    گلهایش را از دانه های زرد انگور وام میگیرد . گنجشکان ،
    مستانه بر روی درختان آنچنان میخواندند که گویی نغمه داوودی.
    پرده اتاق همراه با باد چه ناز میرقصید ( حرکات موزون !) ......
    و آن موقع من شاعر میشدم .
    اما امروز ، دریغ و افسوس که پنجره گم شده است یا نمیدانم
    شاید کسی مایل به گشودن او نیست ؟! آخر چیزی دیگر در
    آن سوی پنجره نیست جز یک درخت نیمه سوخته که روی اش
    جغدی نشسته ............ !


  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 87/1/25 ساعت 9:0 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 415873
    بازدید امروز : 12
    بازدید دیروز : 13
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • یاغی - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • یاغی - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی