عمو زنجي باف
بله ؟
زنجير من رو بافتي ؟
بله ؟
ژوشت كوه انداختي ؟
بله
چرا انداختي ؟
(در اين هنگام عمو زنجير باف به خشم آمده با صداي بلند مي گويد :)
اينجا چرا نداريم !!!
عمو زنجير باف ؟
بله ( در حالي که هنوز آثار خشم رو در چهره اش مي بينيم)
بابام اومده ؟
بله
چي چي آورده ؟ نخود و کيش ميش ؟
نخير
عمو زنجير باف ؟
بله ؟
پس چي آورده ؟
هسته آورده
هسته ي چي چي ؟
هسته ي پلوتونيم و کيک زرد .
عمو زنجير باف ؟
بله ؟
اينا که گفتي ، خوردنيه ؟
نخير . برا توي طاقچه هاتونه
عمو زنجير باف ؟
بله ؟
عمو زنجير باف اما من از گشنگي ديگه طاقت ندارم . صبر من طاق شده . شکمم رفته فرو . گونه هام داغ شده !!!
عمو زنجير باف سخت و خشن : شکمت رفته فرو ؟ طاقتت طاق شده ؟ مگه ايمون نداري ؟ مگه تو کشوري به اسم ايرون نداري ؟
اما من ...
عمو زنجير باف سخت و لجوج : ديگه کافر شده اي . پاهات از اون گليم زبر و نمورت داره بيرون مي زنه !! مگه تو نمي شنوي ژاسبونه كه داره تو كوچه ها سخت فرياد ميزنه ؟
........................................................
همين الان همينجوري نوشتمش . مي دونم اصلا كار قويي نيست . اما اومد تو ذهنم .