• وبلاگ : ياغي
  • يادداشت : عمو زنجير باف
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    عمو زنجي باف

    بله ؟
    زنجير من رو بافتي ؟

    بله ؟

    ژوشت كوه انداختي ؟

    بله

    چرا انداختي ؟
    (در اين هنگام عمو زنجير باف به خشم آمده با صداي بلند مي گويد :)

    اينجا چرا نداريم !!!

    عمو زنجير باف ؟

    بله ( در حالي که هنوز آثار خشم رو در چهره اش مي بينيم)

    بابام اومده ؟
    بله

    چي چي آورده ؟ نخود و کيش ميش ؟

    نخير

    عمو زنجير باف ؟

    بله ؟
    پس چي آورده ؟

    هسته آورده
    هسته ي چي چي ؟
    هسته ي پلوتونيم و کيک زرد .

    عمو زنجير باف ؟

    بله ؟
    اينا که گفتي ، خوردنيه ؟

    نخير . برا توي طاقچه هاتونه

    عمو زنجير باف ؟

    بله ؟

    عمو زنجير باف اما من از گشنگي ديگه طاقت ندارم . صبر من طاق شده . شکمم رفته فرو . گونه هام داغ شده !!!

    عمو زنجير باف سخت و خشن : شکمت رفته فرو ؟ طاقتت طاق شده ؟ مگه ايمون نداري ؟ مگه تو کشوري به اسم ايرون نداري ؟
    اما من ...

    عمو زنجير باف سخت و لجوج : ديگه کافر شده اي . پاهات از اون گليم زبر و نمورت داره بيرون مي زنه !! مگه تو نمي شنوي ژاسبونه كه داره تو كوچه ها سخت فرياد ميزنه ؟

    ........................................................

    همين الان همينجوري نوشتمش . مي دونم اصلا كار قويي نيست . اما اومد تو ذهنم .