سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رفته بودم سفر ! - یاغی
  •   رفته بودم سفر !
  • چند وقتی هست که از سفر اومدم و هی خواسته از سفرم بیام

    بنویسم ولی اصلا تا الان وقت گیر نیوردم .........

    چند روز پیش یکی از دوستان زنگ زد که یاغی خان چه کاره ایی ؟

    ما هم که طبق معمول الاف الدوله ، ( آخه نسل جوونیم دیگه ! )

    گفتم چی کار داری ؟ گفت پایه ای بریم سفر ؟

     گفتم کجا ؟ گفت مشهد ، هم تفریح و هم زیارت ! گفتم کی ها

    هستند ؟ گفت من و دوقلوی دو سال از خودم کوچکتر و 3 تا از دوستانم

    که توی سفر با هم آشنا میشیم ! گفت با قطار میریم و تحت نظارت فلان

    کاروانیم ،گفت اگه تو نیای ما اکیپمون جور نمیشه و ... ما هم که دیگه

    همه جوره فدای رفیق ( و گفتم رفیق بی کلک مادر ) نمیدونم این چه ربطی

     داشت ؟ گفتم من پایه ام ولی یه مشورتی هم کنم و بهت زنگ میزنم ....

     
    سوار قطار شدیم و با دوستان جدید چنان گرم گرفتیم که گویی یه چندین

    سالی هست که رفیقیم ! بعد هم که هم ر شته در اومدیم و کلی دوست مشترک

    یافتیم . انقدر گفتیم و خندیدم که انگار نیم ساعت هم نشد که رسیدیم مشهد !

     

    تا رسیدیم هتل ، ساعت حدود یک و نیم شب بود همه خوابیند جز من که

    بی خواب شده بودم ! تا چشمم گرم شد یکی از دوستان بیدارمون کرد که

    پاشید قضای نماز صبح تون رو بخونید !!! فحشی نبود که بهش داده نشد

    آخه وقتی نماز صبح قضا شده چه بیدار کردنی ؟ قضاش رو با یه نماز

    دیگه میخونیم ! من دیگه نمیدونم چرا تا میومدم بخوابم با صدای این

    رفیقمون از خواب بیدار میشدم ، هر چی میگفت من یواش حرف زدم

    ولی من به صداش آلرژی گرفته بودم ......

     

    3 روز و 2 شب  مشهد بودیم ، شبها که دوستان همزمان با قصه شب

    خواب بودند ولی من و یکی از بچه ها گرم گفتگو میشدیم از دوستان

    مشترکمون میگفتیم تا هم که میومدیم بخوابیم نزدیک اذان صبح میشد و

    پا میشدیم که بریم حرم ....... کل این مسافرت من 8 ساعت هم نخوابیدم

    از طرفی چون معتاد به کانون گرم خانواده ام ، یه مدتی هم ندیده بودمشون

    غذا هم نمیتونستم بخورم ، برای همین هر وقت از سفر میام ملتی اند که میگن چقدر

    از بین رفتی ؟!

     

    برگشتنه  مثل این معتاد ها همش چرت زدیم و تا حول و هوش 2 شب

    رسیدیم دیارمون و پدر گرامی هم اومده بود استقبال تا سیدیم خونه همه

    بیدار بودند و یه 2 ساعتی اندر احوالات سفر گفتیم و بعد یه استراحتی

    کردیم تا صبح که ، روز از نو و روزی از نو

     

    پ.ن. همسفر خوب غنیمته ، من هر وقت سفر رفتم همسفرهام خوب

    بودند و این سفر آخر که بچه ها عالی بودند . انشاالله یه پا بده سفر

     بعدی هم باهاشون بریم .

    پ.ن. نمایشگاه کتاب هم رفتم ، خوب بود ولی بخش ناشران دانشگاهی

    خیلی شلوغ بود و غرفه بندیش هم به نظر من خوب نبود .

    ولی یه چندتا کتاب توپ خریداری کردم .......

    پ.ن. یکی از دوستان یه 2 یا 3 روز پیش یه درددلی کرد باهام  که منو یاد

    فیلم متولد ماه مهر انداخت .



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 88/2/27 ساعت 1:10 صبح)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 415762
    بازدید امروز : 12
    بازدید دیروز : 9
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • رفته بودم سفر ! - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • رفته بودم سفر ! - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی