سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قناری ، دلم گرفته - یاغی
  •   قناری ، دلم گرفته
  • پرنده کوچیک توی قفس بود اما این دفعه قفس از جنس لطیف شیشه بود
    نه از جنس ضمخت آهن
    ! روی هر بخشی از دیوار شیشه ای کلماتی
    نوشته شده بود ، از جمله آزادی ، برابری ، عدالت و ...
    خیلی چیزهای دیگه
    پرنده کوچولو هم خوندن بلد بود ! وقتی این کلمات رو میدید روی دیوار شیشه ای
    به خیال اینکه این قسمت دیوار شیشه ای نرمه و با چند بار کوبیدن خودش به
    اون میتونه آزاد بشه از عدالت برخوردار بشه دارای برابری با قویتر ها بشه !
    خودش رو زد به دیوار اما بدتر دردش گرفت
    . کم کم گریه اش گرفت نه از طعم
    درد بلکه از اینکه ای کاش خوندن بلد نبود و دیوار شیشه ای با این واژه های 
    مقدس گولش نمیزد
    ! اما یک دفعه یه فکری به سرش زد بلند شد و هر بار
    محکمتر از دفعه ی قبل خودشو زد به دیوار شیشه ای ، خون صورتشو غرق
    خودش کرده بود ولی باز ادامه میداد ! وقتی نوبت آخرین ضربه برای آزادی
    شد پرنده به رهایی بالاتری رسیده بود
    !  اما در اون موقع یه فکری
    فوق العاده بهش التیام میداد
    بقیه پرنده ها وقتی وارد این قفس شدند و اگه
    خوندن بلد بودن با یکبار زدن خودشون به دیوار شیشه ای میتونند مزه آزادی ،
    عدالت ، برابری رو بچشند و دیگه این واژه های مقدس پیش چشمشون
    تبدیل به ابزار شکنجه نمیشند !


    چند روز پیش سوار تاکسی شدم ، راننده تاکسی خیلی نحیف و
    پیر بود
    اما نمیدونم انگار قانون بقای داروین در قرن 21 ام هم صدق
    میکنه و اون برای کسب رزق حلال در دوره ای که باید بازنشسته
    بشه و دیگه وظیفه دولته که در این سن مرهم حال اون بشه ، کار
    میکرد
    ! خلاصه داشت راهشو میرفت که یه ماشین دیگه بدون زدن
    راهنما پیچید جلوش این بیچاره هم یهو زد روی ترمز اما اون راننده
    ماشینه چند تا ناسزا گفت به این راننده گفت
    و این راننده هم گفت تو
    کوری
    ! اون یه چندتا نا سزا خیلی بدتری گفت و یهو از ماشینش
    پیاده شد و از پنجره دستهایش رو کرد داخل و سر راننده رو محکم
    فشار داد و نزدیک بود بکوبونه به فرمون سر راننده را
    و نمیذاشت
    راننده هم از ماشین پیاده بشه و از خودش دفاع کنه
    در همین
    گیر و داد خانمی که جلو نشسته بود از ترسش پیاده شد
    و یکی
    از مسافرین هم که عقب نشسته بود میخواست پیاده بشه که
    این 2 نفر را که بهتره بگم آقای راننده را از دست اون مردی که
    معلوم نبود از چی ناراحت شده بود که چنین رفتار جنون آمیزی
    میکرد نجات بده که نتونست
    و از طریق پنجره وارد عمل شد و
    این 2 تا را از هم جدا کرد
    ! از آقای راننده خواهش کرد که حرکت
    کنه وضعیت طوری بود که حتی ماشین های که پشت ماشین
    ما بودند یکبار هم بوغ نزدند نمیدونم از ترسشون بود یا .......
    .. . 



  • نویسنده: یاغی(پنج شنبه 86/8/3 ساعت 10:5 صبح)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 415898
    بازدید امروز : 18
    بازدید دیروز : 19
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • قناری ، دلم گرفته - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • قناری ، دلم گرفته - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی