امروز یهو یاد دوران بسیار شاد و زیبا دبیرستانم افتادم آخ چقدر زود گذشت و چقدر دوست دارم دوباره پشت اون نیمکتهای چوبی زوال در رفته بشینم ، خسته شدم از این صندلی های دانشگاه ! خوب اما یکی از بیشمار خاطرات دبیرستانم از این قرار بود که : من سال دوم دبیرستان بودم و کلاس ما یه کلاس کوچیک 20 نفری بود ، خوب وقتی کلاس کوچیک باشه بچه ها با هم یه جوری بیشتر مچ اند . ما یه معلم هندسه داشتیم که بچه ها اسمش رو گذاشته بودند اردک ماهی ! یه دبیری که تریپ مظلومی داشت و هیچی از هندسه حالیش نبود نمیدونم شاید هم نمی تونست خوب انتقال بده آخه رشته اصلیش یه چیزه دیگه بود !؟ خلاصه یه روزی که بچه ها خیلی از دستش کلافه شده بودند و اعتراض ها به دفتر مدرسه به جایی نرسیده بود ، تصمیم گرفتند خودشون یه جوری حالش رو بگیرند و از شرمندگی اش در بیایند ! خلاصه روی صندلی دبیر مربوطه به اندازه یک خودکار ، جوهر ریختند ! من نبودم که بچه ها این کار و کرده بودن وقتی من اومدم بچه ها داستان رو برام گفتند . خلاصه دبیر ما که خدایی خیلی بیغ بود اومد و تلپی نشست روی صندلی فکر کنم اندازه 10 ثانیه نگذشته بود که یهو از جاش پرید و دستش رو کشید به پشتش و دید بله لباسشون جوهری شده ، خیلی ریلکس از جاش بلند شد و کلاس رو برای رفتن به مقصد دفتر مدرسه ترک کرد ! بعد از مدتی ناظم اومد بالا و گفت کلاس منحل برید توی سالن مدرسه تا تکلیفتون روشن بشه ، بچه ها هم با کمال آرامش کلاس رو ترک کردند وقتی رفتیم سالن طبق معمول اسم من رو ناظم محترم صدا کرد اما این بار من به عنوان نماینده تربیتی و آموزشی کلاس خوانده شدم به من گفت تو وظیفه ات هست که بگی کی بوده ؟ من هم گفتم من همین الان از پستم استعفا میدم که بچه همه خندیدند ( سال دوم خیلی کلاس متحد و شر و شلوغی داشتیم ، شاگرد زرنگ و تنبل و متوسط بین بچه ها توی کلاس یکی بود ) القصه آخرش گفتند دبیرتون بخشیده شما رو و تموم شد ماجرا از اون روز به بعد تا 1 ماه هیچ دبیری بدون اینکه اول دستش رو روی صندلی بکشه نمیشست رویش !!!! پ.ن. بعد اون ماجرا بچه ها خیلی از من تشکر کردند و باز هم من شدم نماینده به اصرار دوستان
یاغی منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم