امروز توی اتبوس تنی چند از شهروندان میانسال عزیز وارد بحث
داغ این روزها شده بودند و هرکسی به حمایت شخص مورد
علاقه اش پرداخته بود ! خلاصه طوری توی اتوبوس همهمه بود
که اگر کسی نمیدونست و سوار میشد فکر میکرد همه توی
اتوبوس هم رو میشناسند، البته اگه خوش بین بود و اگر هم بد
بین بود فکر میکرد یه دعوای لفظی توی اتوبوس در جریانه !
بله توی همین گیر و دار بود که من یهو نمیدونم چرا یاد چند ماه
پیش افتادم که با چندتا از برو بچ رفته بودیم به کوه و دشت ...
جونم واسه تون بگه که همینطور که داشتیم از هوا و تفریح سالم
استفاده میکردیم ، یه دفعه دیدیم یکی از بچه ها داد زد ، شغال
ما هم که دست وپامونو گم کرده بودیم ، نمیدونستیم باید چی کار
کنیم که یکی دیگه از بچه ها گفت نه بابا اون که شغال نیست ، اون
یه سگه که رنگش زرد و شکل شغاله ، بحث همینطوری جریان داشت
که یه مرتبه یکی دیگه از دوستان گفت حالا چه سگ زرد و چه شغال
پاشید بند و بساط رو جمع کنیم و بریم تا یه بلایی سرمون نیومده ....
بله اینم از یه روزی که آدم میخواد بره تفریح سالمو از هوای سالم
استفاده کنه ............
پ.ن. دوباره دارم کتاب قلعه حیوانات رو میخونم ...
نظرات دیگران ( ) |