یاد نظریه مارکس در مورد از خودبیگانگی می افتم خصوصا
در موردذ از خوذبیگانگی از خود ! حکایت این روز های من
هم کم از ، از خودبیگانگی از خود ، نیست ! از یه طرف سر
کار و از یه طرف قبولی ارشد و ... وقتم رو خیلی گرفته !
خصوصا اینکه کار من اجرایی هست مدام این ور و اون ور
ماموریت شهری و ... ارشد هم که انگار نوبره با اون همه
کاری که این استادها میدند و اندازه یه سر سوزن نمیگن
شاید ما هم کار خاص خودمون رو داریم طوری رفتار میکنند
بلانسبت ( نمیدونم درست نوشتم یا نه ) گوسفند ، البته
بله دندمون نرم کسی به زور که ما رو نفرستاده ، میخواستی
نروی !؟ یه چند وقت طولانی ننوشتم گفتم شاید اینا دلایل
خوبی باشه برای ننوشتن ولی خودم رو که دیگه نمیتونم گول
بزنم !!!
پ.ن. دیشب مختارنامه رو میدیم خنده ام گرفته بود از کار ابن زیاد
که هر وقت نشونش می داد برای اثبات بی گناهی اش اشک
تمساح می ریخت !!!
نظرات دیگران ( ) |