سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطره شوهر خاله خان !!! - یاغی
  •   خاطره شوهر خاله خان !!!
  • یه چند روزیه انقدر گرفتاری پیش اومده که اصلا مجالی برای نوشتن
    نیست اما یه موقع های میشه یه گریزی زد و با یه خاطره خندید !!!
    با خاله ام اینا رفته بودیم دیروز امامزاده صالح ، بله نایب الزیاره همه
    بودم . البته خیلی شلوغ بود و نماز ظهر و عصر را با اعمال شاقه و
    لگدهای که ملت زیارت کننده بهمون زدن خوندیم ! بعدش هم رفتیم
    پارک ملت و یه ناهاری زدیم جاتون خالی خوش گذشت خصوص اینکه
    پاییز امسال دلش میخواد بهار باشه ! توی پارک نوار عزاداری گذاشته
    بودن که باعث شد شوهر خاله خان بنده یاد یه خاطره ای بیفتند که
    در ایام جوونیشون اتفاق افتاده ، این خاطره از این قرار بود که:
    میگفتند حدود 15 یا 16 سالم بود که در مسجد محل احیا گرفته بودند
    ما و دوستانمون هم رفته بودیم یکی از دوستان من خیلی خیلی شر و
    شلوغ بود و هر جا گیر میاورد میخواست این شیطنتشو نشون بده !!!
    شبها احیا رسمه که برقها رو خاموش میکنندو عزاداری میکنند ، برای
    همین این دوست من یه فکری به کله اش زد و توی گلاب یه مقداری
    اسمشو گفت شوهر خاله ام من اسمشو یادم رفته حالا من میگم
    رنگ قرمز ریخت و چون بوی گلاب خیلی قویه و از طرفی برق ها هم
    خاموش بوده  در نتیجه ملت عزادار هم متوجه نشدند و به سر و
    صورتشون گلاب رو مالیدند اما به همین جا ختم نشد و این دوست
    من یه چندتایی مهر روی بخاری گذاشت و موقعی که ملت در همون
    چراغ خاموشی میخواستند نماز بخونند در یه فرصت مناسب مهر ها
    رو عوض کرد خصوصا مهر پیرمردها که انگار از نظر دوست شوهر خاله ام
    اونا هوچی تر بودند هیچی جونم براتون بگه آقا تا این بندگان خدا رفتند
    که سجده کنند داد و فریادشون در اومد و با شنیدن این داد و فریاد
    سریع چراغ ها را روشن کردند و ملت با دیدن هم بر ترسشون افزوده
    شد و با دیدن سر و صورت قرمز هم چند ثانیه ای یادشون رفت بپرسند
    علت داد و بیداد برخی از مردها چی بوده اما بعد با سوختگی روی
    پیشونی متوجه میشند و دنبال مقصر و همیشه هم که در یه جمع
    نگاه ها میره روی جوونها !!! شوهر خاله ام میگفت ما داشتیم از کنترل
    خندهمون میترکیدیم از طرفی نمیشد  قاه قاه زد بخاطر اینکه ملت توی
    مسجد بو میبردن که قضیه چیه اما نمیدونم حرف توی حرف اومد و ما
    بقی انگار ذوق تعریف خاطره اشون قلیان کرده باشه و خنده های پی
    در پی خلاصه من یادم رفت بپرسم آخرش چی شد !!!!!!!!!
    پ.ن. اونروزها این شوخی ها بوده امروزها رو خبر ندارم ! ؟ شاید چند
    سال دیگه تویه آینده یکی خاطره ی دیروزشو بخواد بگه !!!!!!!!!
    پ.ن. در ضمن شوهر خاله من فقط یه تماشاچی بوده و هیچ کاره !
    همین طوری گفتم سوء تفاهم پیش نیاد .


  • نویسنده: یاغی(چهارشنبه 86/8/16 ساعت 7:41 عصر)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 417365
    بازدید امروز : 14
    بازدید دیروز : 52
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • خاطره شوهر خاله خان !!! - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • خاطره شوهر خاله خان !!! - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی