یه هرز گاهی که از جلوی مجلس رد میشم میبینم که چقدر این ساختمون
جوون ، اندوهگینه ! میخوام فریاد بزنم بابا جوونی گفتن و... بپا خیز که تو اگه
تحرک نداشته باشی و شاد نباشی ، کی باید شاد باشه ؟ شاید هم میبینه
نمیتونه مثل جوونی های پدرش ( ساختمون قدیمیه مجلس ) باشه که این همه
آدم بزرگ و وقایع بزرگ رو به خودش دیده !
انقدر ساکته که آدم فکر میکنه هیچ کس مهمون دلش نیست ، پس چرا این همه
گارد حفاظت داره این صدف خالی از مروارید !
چقدر هم کثیف شده نمای ساختمونش ،مگه نمیشورنش ؟ ساختمون های بی اصل
و نصب رو یه هرزچندگاهی آدم میبینه نظافتچی ها دارند میشورنشون ، زشته این
ساختمون با این همه اصل و نصب با کلاس ، شستشو داده نشه ! نمیدونم شایدهم
بسکه ارتفاعش بلنده ، نظافتچی ها میترسند بیفتند ، برای همین طرفش نمیرند !!!
پ.ن. درگیر امتحانم و نه میتونم زیاد آپ کنم و نه میتونم به دوستانی که لطف میکنند
سری بزنم از باب احوالپرسی ،اما چون همه تجربه امتحان پس دادن رو داریم
یه جورهایی هم رو درک میکنیم ( تا باشه از این امتحان پس دادنها وای از
اینکه توی امتحان بزرگتر آدم بیفته و نتونه با موفقیت بیاد بیرون ؟! )
نظرات دیگران ( ) |