دوباره داره میاد ، بهار رو میگم . خانم خانما با چه ناز و کرشمه ای میاد
چقدرها رفتند بدرقه اش و چقدر هم پای رفتن ندارن برای این بدرقه با
شکوه !
چقدر این روزها ترافیک زیادتر شده و چقدر آدمها توی خیابون زیادتر شدند
برای خرید عید باستانی نوروز . من یکی که خودم باید یک ساعت زودتر
بیام بیرون برای رسیدن به مقصدم
چقدر قشنگه دیدن شوق خرید توی آدمها ، خصوصا بچه ها ، نمیدونم
یک جوری هیجانشون رو به آدم منتقل میکنند .
البته توی این روزها یه چیزهای دیگه ای هم دیدم :
4 یا 5 ساله مد شده دم عید افراد شیک پوش کنار خیابون بساط کراوات
فروشی راه میدازند ، جالبه نه ؟
بچه هایی که پشت ویترینها به تماشا می ایستند و دهنشون آب میفته
اما دریغ از یک آب نبات لیسی !
کودک 5 یا 6 ساله ای رو چند روز پیش دیدم زیر بارون روی گونی نون خشکش
توی کوچه خوابش برده بود ! شاید به توصیه سهراب گوش داده بود که زیر
باران باید خوابید !!! یا نمیدونم شاید اون نشونی که سهراب گفته رو باید ازش
گرفت اما اینکه بالای کاج بلند نیست !!!
پ.ن. دیروز اون استادی که توی پست چوب معلم گل است ازش نوشته بودم
بد جوری حالم رو گرفت و ... طوری که بدجوری قلبم شکست و آتش وجودم
رو به خاموشی رفت که آوایی به گوشم رسید که این هم بگذرد !!!!!!!!!!!!!
پ.ن. این پستم رو اسم شعر معروف بوی عیدی فرهاد گذاشتم تا یک یادی
ازش کرده باشم و بگویم یادش سبز
نظرات دیگران ( ) |