دیروز رفتیم امامزاده داوود
. زیاد مایل به رفتن نبودم ، الان اگه
مادر بزرگم این را بشنفه میگه بچه اینو نگو خدا قهرش میگیره!
خلاصه این تور نیم روزی از طرف اداره بابام بود ! یه خورده با
همکاراش هم آشنا شدیم . وقتی برگشتیم ، احساس کردم
بهم خوش گذشته در نتیجه احساس صبح را فراموش کردم !
برگشتنه هم بهمون یه پرسشنامه دادند ، که سوالاش در
مورد وسیله حمل و نقل و آیا غذا خوب بوده و این جور چیزها
بود .
تازگی ها دیگه دوست ندارم برم مسافرت ( البت بگذریم که
تقریبا دیگه نصف بیشتر ایرون را گشتم ) اما این خواسته ام
را کمتر جایی میگم چون بعدا نمی خوام بشنوم که دیگران
بهم بگن بی روشنفکر ! خوب انگار تازگی ها مسافرت هم
شده یه جور ژست . مثلا طرف عمرا سر در نمیاره این جا
قبر سعدی نه حافظ اما میره در آرامگاه همچین متفکرانه
می ایستد که بقیه فکر میکنند طرف یه عمر سعدی
شناسه ! یکی را میشناختم که رفته بود تخت جمشید
شروع کرده بود به بوسیدن ستون های باقی مانده از این
کاخ ، آدم های که دیدنش فکر کردن بابا چقدر طرف حس
وطن دوستیش غوغا کرده بعدا ازش پرسیدن ، فکر کرده
چون این همه آدم این جاست و دست به ستون ها میزنند
و اونا را تحسین میکنند ، این جا یک زیارتگاه یه جور از اون
بتهای که ایرونی ها میپرستند !!!!!!!!!!!!!!!!
نویسنده: یاغی(جمعه 86/5/5 ساعت 7:31 عصر)