سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یاغی - یاغی
  •   خاطره
  • امروز یهو یاد دوران بسیار شاد و زیبا دبیرستانم افتادم
    آخ چقدر زود گذشت و چقدر دوست دارم دوباره پشت
    اون نیمکتهای چوبی زوال در رفته بشینم ، خسته شدم
    از این صندلی های دانشگاه ! خوب اما یکی از بیشمار
    خاطرات دبیرستانم از این قرار بود که :
    من سال دوم دبیرستان بودم و کلاس ما یه کلاس کوچیک
    20 نفری بود ، خوب وقتی کلاس کوچیک باشه بچه ها با هم
    یه جوری بیشتر مچ اند . ما یه معلم هندسه داشتیم که بچه ها
    اسمش رو گذاشته بودند اردک ماهی ! یه دبیری که تریپ مظلومی
    داشت و هیچی از هندسه حالیش نبود نمیدونم شاید هم
    نمی تونست خوب انتقال بده آخه رشته اصلیش یه چیزه دیگه بود !؟
    خلاصه یه روزی که بچه ها خیلی از دستش کلافه شده بودند و
    اعتراض ها به دفتر مدرسه به جایی نرسیده بود ، تصمیم گرفتند
    خودشون یه جوری حالش رو بگیرند و از شرمندگی اش در بیایند !
    خلاصه روی صندلی دبیر مربوطه به اندازه یک خودکار ، جوهر ریختند !
    من نبودم که بچه ها این کار و کرده بودن وقتی من اومدم بچه ها
    داستان رو برام گفتند . خلاصه دبیر ما که خدایی خیلی بیغ بود
    اومد و تلپی نشست روی صندلی فکر کنم اندازه 10 ثانیه نگذشته
    بود که یهو از جاش پرید و دستش رو کشید به پشتش و دید بله
    لباسشون جوهری شده ، خیلی ریلکس از جاش بلند شد و کلاس
    رو برای رفتن به مقصد دفتر مدرسه ترک کرد ! بعد از مدتی ناظم
    اومد بالا و گفت کلاس منحل برید توی سالن مدرسه تا تکلیفتون
    روشن بشه ، بچه ها هم با کمال آرامش کلاس رو ترک کردند
    وقتی رفتیم سالن طبق معمول اسم من رو ناظم محترم صدا کرد
    اما این بار من به عنوان نماینده تربیتی و آموزشی کلاس خوانده شدم
    به من گفت تو وظیفه ات هست که بگی کی بوده ؟ من هم گفتم من
    همین الان از پستم استعفا میدم که بچه همه خندیدند ( سال دوم
    خیلی کلاس متحد و شر و شلوغی داشتیم ، شاگرد زرنگ و تنبل و
    متوسط بین بچه ها توی کلاس یکی بود ) القصه آخرش گفتند دبیرتون
    بخشیده شما رو و تموم شد ماجرا از اون روز به بعد تا 1 ماه هیچ دبیری
    بدون اینکه اول دستش رو روی صندلی بکشه نمیشست رویش !!!!
    پ.ن. بعد اون ماجرا بچه ها خیلی از من تشکر کردند و باز هم من
    شدم نماینده به اصرار دوستان


  • نویسنده: یاغی(سه شنبه 86/12/14 ساعت 9:3 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   بوی عیدی
  • دوباره داره میاد ، بهار رو میگم . خانم خانما با چه ناز و کرشمه ای میاد
    چقدرها رفتند بدرقه اش و چقدر هم پای رفتن ندارن برای این بدرقه با
    شکوه !
    چقدر این روزها ترافیک زیادتر شده و چقدر آدمها توی خیابون زیادتر شدند
    برای خرید عید باستانی نوروز . من یکی که خودم باید یک ساعت زودتر
    بیام بیرون برای رسیدن به مقصدم
    چقدر قشنگه دیدن شوق خرید توی آدمها ، خصوصا بچه ها ، نمیدونم
    یک جوری هیجانشون رو به آدم منتقل میکنند .
    البته توی این روزها یه چیزهای دیگه ای هم دیدم :
    4 یا 5 ساله مد شده دم عید افراد شیک پوش کنار خیابون بساط کراوات
    فروشی راه میدازند ، جالبه نه ؟
    بچه هایی که پشت ویترینها به تماشا می ایستند و دهنشون آب میفته
    اما دریغ از یک آب نبات لیسی !
    کودک 5 یا 6 ساله ای رو چند روز پیش دیدم زیر بارون روی گونی نون خشکش
    توی کوچه خوابش برده بود ! شاید به توصیه سهراب گوش داده بود که زیر
    باران باید خوابید !!! یا نمیدونم شاید اون نشونی که سهراب گفته رو باید ازش
    گرفت اما اینکه بالای کاج بلند نیست !!!

    پ.ن. دیروز اون استادی که توی پست چوب معلم گل است ازش نوشته بودم
    بد جوری حالم رو گرفت و ... طوری که بدجوری قلبم شکست و آتش وجودم
    رو به خاموشی رفت که آوایی به گوشم رسید که این هم بگذرد !!!!!!!!!!!!!


    پ.ن. این پستم رو اسم شعر معروف بوی عیدی فرهاد گذاشتم تا یک یادی
    ازش کرده باشم و بگویم یادش سبز



  • نویسنده: یاغی(چهارشنبه 86/12/8 ساعت 11:16 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   نیمه درد دل خودمونی
  • من نمیدونم چرا این دانشکده ما قبل از امتحان ترم انتخاب واحد کرد ؟
    امروز هم هنوز یه عالمه از نمره ها نیومده ، مراسم واقعا دل انگیز
    حذف و اضافه بود ! من نمیدونم اینا چه فکری میکنند ؟ آخه این شد
    برنامه ریزی ؟ این ترم که دیگه نوبره ما با تموم اساتید هیئت علمی 3 تا
    کم ، کلاس داریم و تنها یه کلاس استاد مدعو داریم  این یعنی فکر نمره
    اضافه ای که استاد میده برای حفظ موقعیت  خودش در دانشکده  پر !
    در نتیجه این ترم بنده برای هر کلاسی تحقیق دارم ، البته جدیدا مد شده
    اساتید میگند فعالیت ! ترجمه ، تلخیص ، تطبیق و... تازه امروز با زرنگی
    یه درسی که استاد محترم دانشجو رو میورد روی سکو مثل بچه ابتدایی ها
    ازش درس میپرسید حذف کردیم و با یه استاد دیگه که تقریبا معقول تره
    گرفتیم . چند روزه دانشکده باز شده ؟ ما از صبح میریم دانشکده (به قول یکی
    از بچه های اکیپ ،حال و روزمون شده مثل اسب آبی ! ) شب میایم خونه
    در نتیجه جنازه ای بیش نیستم برای همین نتونستم به موقع آپ کنم
    حالا یه چیز دیگه هم مد شده اساتید محترم ایمیلشون رو میدن برای
    مشاوره و میگند جزوه کلاس هم برید توی وبلاگمون ازش پرینت بگیرید !!!
    یکی از اساتید که دیگه عنده تریپ استادیه ، 1000 صفحه گذاشته برای
    میان ترم و برای پایان ترم جزوه ای که باید بریم تویه سایتش پرینت بگیریم
    نمیدونم چی کار کنم به هر حال هر کی وقت اضافی داره ما خریداریم
    تازه هنوز تحقیق درس تکنیک ام هم از اون ترم مونده اونم چی 3 تا تحقیق
    تا وسط اسفند هم بیشتر وقت ندارم .
    این آموزش هم از یه طرف ما رو پیر کرد از ساعت هشت و نیم تا یه کم
    مونده به 12 کار میکنه بعد بودو به بهونه ناهار از یه کم مونده به 12 تا
    یه خورده بیشتر از یک و نیم میبنده از اون طرف هم یه رب به سه به
    بهونه اینکه ساعت 3 کار رو تعطیل میکنه ! هیچ فریاد رسی هم نیست !
    بد شانسی ما یه درس 2 واحدی میخواستیم نبود 3 واحدی گرفتیم در
    نتیجه 1 واحد بیشتر از همه بچه ها پاس میکنیم آخرش هم توی مدرک
    این واحد اضافی رو پاک میکنند ! خیلی از اتفاق های دیگه هم افتاده
    که دارم از خستگی قش میکنم و توان نوشتن ندارم ولی به هر حال من
    خودمو هنوز بدشانس تلقی نمیکنم ( برم یه آیینه گیر بیارم و یه 1000 باری
    این جمله آخر رو تکرار کنم بلکه یه فرجی بشه )



  • نویسنده: یاغی(دوشنبه 86/11/29 ساعت 9:46 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   عمو زنجیر باف
  •               عمو زنجیر باف
                  نخیر         

               زنجیر من رو بافتی ؟
               نخیر            
              پشت کوه انداختی ؟
              نخیر            
            بابا اومده چی چی اورده ؟
           هسته اورده ( هسته گردو ، هسته بادوم ....)
           با صدای چی ؟    
          بع بع  بع بع ....................



  • نویسنده: یاغی(دوشنبه 86/11/22 ساعت 11:3 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   چوب معلم گل است (2)
  •            خوب کجا بودیم ؟ آهان یادم افتاد ! آره خلاصه تا دوست من مقاله های
               ما 2 تا رو برد یهو استاد گفت که این تحقیق ها که مال اون بچه پرو و
              دوستشه ، آنی اسم ما 2 تا رو هم توی حذف شدگان نوشت ! ولی
    مال دوستم رو گرفت ! دوستم گفت استاد من هم اندازه این 2 نفر
    اومدم سر کلاس ( آره میدونم اینجا خیلی مرام گذاشت ) ولی استاد
    بهش گفته که برو بیرون تا اسم تو هم توی حذف شدگان ننوشتم !!!
    خلاصه وقتی دوستم میاد بیرون خیلی از بچه ها هم که مثل ما دو در
    بازی کرده بودند و دو دل بودند برند مقاله هاشون رو بدند به استاد ،دیگه
    خیالشون راحت میشه و میرند مقاله هاشون رو میدند به استاد و به
    استاد میگند استاد ما از صبح می خواستیم تحقیق هامون رو بیاریم از
    برخورد صبح تون با بچه ها ترسیدیم و نیومدیم که جناب استاد میخنده و
    میگه صبح عصبانی بودم !!! بعد که بچه ها اومدند به من گفتند، بد لجم
    گرفت میدونستم سابقه حذف کردن بچه ها رو نداره ولی گفتم صبح
    عصبانی بوده چرا بعدا که دوستم مقاله ها رو برده نگرفته و اسم ما رو
    تازه یادش افتاده نوشته ؟ بعد به دوستم گفتم این استاد بازی کردن رو
    انگار خیلی دوست داره بیا ما هم باهاش بازی کنیم و القصه رفتیم توی
    اتاق رئیس گروه و داستان رو گفتیم ایشون هم گفت یه نامه بنویسید و
    اگر اسمتون توی حذفیات بود بدید منشی گروه تا رسما رسیدگی بشه !
    چون ایشون بدون حضور و غیاب اسم بعضی ها رو نوشته بودند و اسم
    ما رو بلد نبودند و از روی تحقیق ها اسممون رو نوشته بودند !!!!!!!!!!!
    خدا رو شکر روزی که امتحان اول رو داشتیم دیدیم اسممون جزو
    حذف شدگان توی درس این استاد نیست ! وقتی این طوری دیدم
    رفتم پیش رئیس گروه و گفتم مشکلمون حل شده و ازشون تشکر
    کردم و گفتم بی زحمت نامه رو پاره کنید ...............................
    تا اینکه روز امتحان این استاد رسید و قتی امتحان تموم شد ایشون
    داشتند میرفتند توی اتاقشون و یه گله دانشجو هم پشتش بود که
    میگفتند استاد بعضی سوالها سخت بود و این جور حرفها ..........
    از شانس بد ، ما هم وایساده بودیم توی سالن هیئت علمی که
    یهو ایشون چشمش که به ما خورد گفت هر کی تحقیقش رو
    نیاورده باشه برگش تصحیح نمیشه ! حتی تا اون روز هم بچه ها
    داشتند به استاد تحقیق هاشون رو میدادند و این حضرت استاد هم با
    لبخند ازشون میگرفتند !!! اما من و دوستم ندادیم مقاله هامون رو
    گفتیم نمیدیم ببینیم چی کار میکنه ( البته یه مقداری هم ترسیدیم
    گفتیم دوباره بدیم حال عصب یهو میگیره و برگه های امتحانی رو پاره
    میکنه ) حالا فردا معلوم میشه !!!
    پ.ن. استاد اگه لج کرده باشه ما موندیم این ترم چه شکلی بریم
    سر کلاسش ؟!
    پ.ن. من تا حد نمره 25 براش نوشتم ببینیم حالا چند میشیم ؟

    پ.ن. ای کاش آدمها کودکی وجودشون رو یه موقع هایی کنترل کنند



  • نویسنده: یاغی(جمعه 86/11/19 ساعت 5:56 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 415858
    بازدید امروز : 10
    بازدید دیروز : 14
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • یاغی - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • یاغی - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی