سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یاغی - یاغی
  •   اتوبوس
  • چند روز پیش با دوست مثلا فیلسوفم سوار اتوبوس
    شدیم و در کنار یه کودک نشستیم . دوستم هم
    شروع کرد به بیان مزخرفاتی که خودش اسمش  
    رو گذاشته بود فلسفه . دوستم میگفت حال
    وجود خارجی نداره هر چی هست یا تعلقات
    گذشته است یا نگرانی های آینده و... بعدش هم
    نتیجه گرفت که حال واژه مسخره ایه ، همینطور
    که داشتم حرف هاش رو گوش میدادم نگاه ام
    افتاد به اون کودکی که کنارش نشسته بودیم ،
    با دیدنش تعجب کردم آخه ابر تفکرش رو بالای سرش
    میدیدم ( مثل کارتون ها بود ) !!! وقتی از تعجبم کم شد

    تونستم  ابر فکرش رو بخونم ! انگاری حرفهای رفیق من رو
    شنیده بود ، چون پیش خودش داشت میگفت برای
    همینه که خونه ما حال نداره چون واژه مسخره ایه !؟
    دوستم میگفت آدم ها تاریخ مصرف دارن که اگه این
    تاریخ مصرفشون بگذره ، دیگه قابل تحمل نیستند و
    باید قبل از این که تاریخ مصرفشون تموم بشه ، خودشون
    رو راحت کنند وگرنه مثل غذای تاریخ مصرف گذشته فاسد
    میشند ! ابر تفکر کودک هنوز بالای سرش بود و به این
    فکر میکرد که اگه غذای تاریخ مصرف گذشته فاسد هست
    پس چرا اداره بابا هر وقت بهشون یه سبد کالا میده ،
    مامان میگه بازم که تاریخ مصرف گذشته اند و بابا میگه
    عیبی نداره کاچی بهتر  از هیچی و ......
    اتوبوس کم کم داشت به ایستگاه خونمون میرسید ،
    خواستم از دوستم خداحافظی کنم دیدم چشماش
    رو بسته و انگار خوابیده ، به هر حال اون آخر خط
    پیاده میشد پس جا نمیموند و اون کودک هم که با
    یه آبنبات چوبی سرگرم بود و دیگه اون ابر بالای سرش
    نبود .
    وقتی از اتوبوس پیاده شدم با دیدن پل عابر پیاده ای
    که دیگه برام شده بود هفت خان رستم ، ماتم گرفتم
    ولی چاره ای نبود باید میرفتم .
    پ.ن. نمیدونم چرا هر روز ماه رمضون مثل غروبهای
    روزای جمعه است ؟!





  • نویسنده: یاغی(جمعه 87/6/22 ساعت 1:5 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   اعتراض بی اعتراض ...
  •                 آدمی رو تصور کنید که وسط تابستون خسته و
                    مرده از انجام یه کار نیمه تموم وایساده توی
                ایستگاه اتوبوسی که نه سایبون داره و نه صندلی 
                   و تازه آخرین نفره توی اون صف طولانیه ، یک
    ساعت توی صف هست و از طرفی یه خرده اون
    طرفتر دارن آسفالت خیابون رو میکنند و صدای اون
    دستگاه روی مخ اش داره راه میره و همین طور
    شرشر عرق داره کلافش میکنه که از دور میبینه
    اتوبوس داره میاد و در اون لحظه فکر میکنه فریاد رس
    بزرگی داره میاد و وقتی میخواد سوار بشه ناباورانه
    میبینه دیگه جایی حتی روی پله های اتوبوس برای
    وایسادن نیست و جا میمونه و... چه حالتی فکر
    میکنید به اون آدم دست میده ؟ هیچی دیگه اعصابش
    گرینپاچ میکنه ! حالا من هم همون حالت عصبی
    همون آدم رو دارم از نوع دیگه اش .

    وقتی یه چکه همیشه معترض باشی و هیچ وقت
    به اعتراضت پاسخ مثبت نداده باشن ، همین میشه
    که گفتم .
    پ.ن. راسته ،  دوباره طرف گفته من امام زمان

    رو دیدم و از این جور حرفها، بعد از اون هاله سبز ؟



  • نویسنده: یاغی(پنج شنبه 87/6/14 ساعت 2:55 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   بی تعصب
  •                 دو روز پیش بود که استاد معتضد( همین آقایی که
                  شبها تاریخ ایران رو میگویند در کانال 2 ) میگفتن در
                      زمان هویدا یک نماینده مجلس بوده  که اصلا در
    مجلس حرف نمیزده ، یکبار هم که حرف زده فقط
    گفته در های پنجره رو ببندید تا صدای سخنان آقای
    هویدا واضح تر به گوش برسه ! حالا امروزه چند تا
    از نماینده های مجلس از حقوق مردم دفاع میکنند و
    چند نفرشون فقط تماشاچی هستن ؟ پارسال سر
    یکی از کلاس های دانشکده ، یکی از بچه ها به
    استاد گفت : یکی از نماینده ها در طول نماینده
    بودنش اصلا حرف نزده یکبار هم که حرف زده گفته
    درب اون سالنی که نماینده ها داخلش میشینند 
    را ببندند ( حالا یادم نیست که بخاطر سر و صدا
    این خواسته رو داشته یا برای هدر نرفتن گرمای
    سالن !!!)


  • نویسنده: یاغی(دوشنبه 87/6/4 ساعت 11:36 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   خوش گذشت
  •               دیروز با بر و بچز دوستان رفتیم یه جای خوش
                  آب و هوای دیارمون ، آخ که چقدر حال داد
                به خصوص که با دوستانی بری بیرون که حدود
    18 ساله با هم رفقید . 2 تا گروه شدیم که
    خونه هامون به هم نزدیک بود و یه جا با هم
    قرار گذاشتیم که از اونجا دسته جمعی رفتیم
    به محل مورد نظر . البته یکی از فامیلهای
    دوستان هم اومده بود که ما قبلا عکسش رو
    توی گوشی دوستمون دیده بودیم و اون هم
    مسیرش با مسیر ما بود و رفتیم بهش گفتیم
    شما فلانی هستید ؟ بی چاره هاج و واج
    مونده بود اینا کی هستند که ما سریع
    آشناییتمون رو گفتیم . اونجا هم که رفتید
    جاتون خالی گفتیم و خندیدیم و انقدر
    تنقلات خوردیم که دیگه نمیتونستیم تکون
    بخوریم . نفهمیدیم چه شکلی غروب شد
    و بند و بساطمون رو جمع کردیم برگشتیم .
    پ.ن. جوانی کجایی که یادت بخیر ، این رو تو
    نگاه افراد پیری میدیدم که از کنار ما میگذشتن .


  • نویسنده: یاغی(چهارشنبه 87/5/30 ساعت 11:58 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   سالی که نکوست از بهارش پیداست
  •                   دیگه فکر کنم انگشت نما شدن ما توی جهان شده
                     امری ثابت . حالا من به همه ی اون چیزهایی که
                       باعث این امر شده نمی پردازم و اکتفا به مورد آخر
    میکنم ، المپیک چین رو میگم دیگه . تا دیروز که من
    اخبار رو پیگیر بودم ضربه فنی شدن و نفر 4 شدن
    از 4 نفر و نفر 60 شدن از 64 نفر و ... . شدیم

    کرکره خنده بر و بچز جهان البته قیافه مجری هم
    که اخبار ورزشی میگه دیدنیه !!!
    با فرض اینکه این افراد واقعا منتخب شدند توی
    رشته خودشون و فرستاده شدن به المپیک ،
    چرا انقدر این منتخبین ایران سطح شون باید
    پایین باشه در دنیا ؟ این همه بودجه و پول
    کشور نه تنها به بار نمیشینه بلکه با بی آبرویی
    هم همراه میشه . اگه انقدر سطح رو پایین
    میبینند چرا این هزینه ها و این نیشخند های
    جهان رو به جون و دل میخرند ؟ البته عده ای
    میگند عیبی نداره به هر حال ورزشکارها یه
    محکی میخورند ! در جواب این دوستان باید
    گفت : بله دیگه کشوری که هیچ کس ( البته
    اونایی که سرشون به تنشون می ارزه ) حاضر
    نیست باهاش بازی تدارکاتی کنه ، چاره ای برای
    محک خوردن نداره جز مسابقات جهانی ....
    پ.ن. البته نمیگم مدال نمیگیریم ، میگیریم اونم
    رنگ و وارنگ اما به اندازه انگشتان دست شایدم

    کمتر ، اونم توی بازی های انفرادی !(عجب پیشبینی) 
    پ.ن. البته یکی که میتونست حتما مدال بیاره
    نیست توی المپیک ! البته میگن که مصدوم بوده ؟!
    بعد یکی دیگه که مصدوم بوده رو بردن المپیک که
    اصلا نتونست روز رقابتش حاضر بشه و الان در
    چین در بستر بیماری است !!! یکی از ورزشکارها
    هم که به دلایلی بزرگش کرده بودند،  حذف شد!

      پ.ن. یکی میگفت برای کنفرانس علمی دعوت شده
    بودیم یک کشور اروپایی و شرایط فکری حاکم بر ایران
    به گونه ای بود که ما مثل این بچه تنبل ها که درس
    رو نخوندن و بلد نیستند ، یواش حرف میزنند ما هم
    همونطوری ملیتمون رو گفتیم ....
    پ.ن. به نظرم مسئولین میتونند با داشتن احساس
    مسئولیت بیشتر اونم در برابر تک تک هم میهنانمون
    کاری کنند که حداقل نام ایران رو توی چنین 
    ماراتن هایی بلند کنند ، نه فقط به فکر ....
    پ.ن. به امید روزی که واقعا افتخار کنیم به ایرانی
    بودنمون و نه فقط با شعار .... 

     



  • نویسنده: یاغی(دوشنبه 87/5/21 ساعت 4:36 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 415716
    بازدید امروز : 10
    بازدید دیروز : 6
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • یاغی - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • یاغی - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی