یکی بود و یکی نبود زیر گنبد کبود یه جنگلی بود پر از حیوون در
انواع و اقسام گوناگون اهلی ،وحشی، سفید ، سیاه ، پشمالو
، پردار ، قرمز ، زرد ، خزنده و پرنده و ...
همه این حیوونها در صلح و صفا با هم زندگی نمیکردند ، آقا شیره ادعا
میکرد رییس جنگله حتی رییس اون جاهایی از جنگل که یه بار هم پا
نزاشته و از نزدیک ندیده البته بگم که نعره اش همه جای جنگل طنین
می انداخت حالا چه به صورت مستقیم و چه به صورت پخش با تاخیر .
حیوونهای ضعیف جنگل با هم متحد نبودند یه گروهشون آقا شیره رو به
عنوان رییس پذیرفته بودند و زندگی خوبی داشتند اما خیلی از حیوونهای
ضعیف آقا شیره رو قبول نداشتند و فکر میکردن با باج دادن به حیوونهایی
مثل گرگ و روباه و پلنگ میتونند جلوی آقا شیره بایستند و...
اینجا رو داشته باشیم و حالا بریم سراغ حیوونهای قوی از قبیل همون گرگ و
روباه و پلنگ و... این حیوونها در ظاهر یه طوری رفتار میکردند که حیوونهای
ضعیف فکر میکردند ، که اینها هر کدومشون با هم دیگه قهرند و کاری به کار
هم ندارند و جلوی آقا شیره می ایستند بیچاره حیوونهای ضعیف مثل آقا الاغه و
آقا گاوه و... اما این حیوونهای قوی نه تنها با هم دیگه بده و بستون داشتند بلکه
اقا شیره چون ساپورتشون میکرد در کلیات امور جنگل با اون مخالفتی نداشتند و
در ظاهر طوری رفتار میکردند که حیوون ضعیفها فکر میکردند اونا واقعا دوستشون
هستند و...
حالا باز بریم سراغ حیوون های ضعیف ، این حیوونها به حیوونهای قوی باج میدادند و
باهاشون قرار داد می بستند و... تا در مواقع اضطراری این حیوونهای قوی بهشون
کمک کنند اما هر دفعه که وضع اضطراری پیش میومد نه خبری از قرار داد بود و نه
خبری از حیوونهای قوی و وقتی هم وضع اضطراری تموم میشد ، این حیوونهای قوی
پیداشون میشد با هزار جور بهونه ، تا اینکه دوباره حیوونهای ضعیف گولشون رو
میخوردن و دوباره با اونها قرار داد میبستند و هر بار همون آش بود و همون کاسه .
یه حیوونهایی هم این وسط بودند که نه قوی بودند و نه ضعیف اما یه خورده عقل
داشتند و با آقا شیره رابطه خوبی داشتند و آقا شیره هم برخی از کارهای مهم
جنگل رو داده بود اونا انجام بدهند تا روزگار به کامشون باشه و ....
پ.ن. ای کاش حیوونهای ضعیف با هم متحد میشدند ،نه با حیوونهایی که دوستیشون
مثل دوستی خاله خرسه است .یا حداقل با شیر متحد میشدند و به جای اون همه
باج های ریز و درشتی که به این حیوون قوی و اون حیوون قوی میدادند به آقا شیره
میدادند تا آقا شیره هم دم اونها رو داشته باشه به هر حال اون از گرگ و کفتار که
قدرتمندتر و سخاوتمندتره !
پ.ن. نتیجه اخلاقی این داستان هم به عهده بیننده ( مثل این سریالها و فیلمهایی که
آخرش رو یه جوری تموم میکنند که نتیجه به عهده بیننده واگذار میشه ، مثل اونا ) .
نظرات دیگران ( ) |
این متن رو خیلی وقت پیش میخواستم بنویسم ولی انقدر کار پیش
میومد و هی به فردا واگذار میشد تا رسید به امشبی که از این
موضوع یه چند وقتی گذشته ولی مینویسم ، خیالی نیست
چند روز پیش شاهد بودیم که رسانه ها مون جنجالی بپا کردند که
جورج خان گفته اشتباهی که من کردم حمله به عراق بود و ....
حالا من کاری به این ندارم که واقعا اشتباه کرده یا نکرده و این جور
حرفا ... ولی پیش خودم نشستم خوب فکر کردم که آیا تا حالا شده
یکی از دولتمردان کشورمون بیاد بگه من فلان اشتباه رو کردم و ...
من که به نتیجه ایی نرسیدم ؟! به هر حال همه ما آدمیم و جایزالخطا
ولی گویا یا این آقایون جرات باز گو کردن ندارن یا انقدر ما عقبیم که فقط
باید دست و پا بزنیم برای زندگی و اصلا فرصت اشتباه کردن نداریم ؟
یا اصلا اشتباه نکردن ( که من این یکی رو بعید میدونم )
به نظرم اگه اشتباه کردیم یا باید شجاعانه اون اشتباه رو بپذیریم با تمام
عواقبش و یا متوسل به دعا گربه سیاهه نشیم ...
پ.ن. چند روز پیش ( اگه این واژه چند روز پیش نبود من چیکار میکردم ؟)
داشتم چندتا از وبلاگها و پیامهاشون رو میخوندم همینطوری هاج و واج موندم
یه وبلاگ از امریکا خوب نوشته بود یه عده ای در بخش کامنتها بهش فحش
داده بودند و یه وبلاگ از امریکا بد نوشته بود و دوباره یه عده توی بخش کامنتها
اومده بودند و بهش فحش داده بودند ... به نظرم امریکا یه ساندویچ همبرگر
که باید همبرگش رو خورد و اون کاغذ دورش رو پرتاب کرد توی سطل ، خیلی
ساده باید اون چیزی که خوب هست رو پذیرفت و اون چیزی که بد هست
رو نباید پذیرفت ، خیلی بیطرفانه ( یکی نیست بگه این رو خودت تنهایی گفتی ؟
)
نظرات دیگران ( ) |
میخوام مدل نمره دادن برخی از اساتید دانشکده مون رو بگم که
برای این کار ابتدا باید یه توضیحی در مورد کارکترهاشون بدم
تا ابتدا آشناییت ایجاد بشه و بهترین توضیح برای کارکترهاشون
رو مقایسه با برخی از شخصیتهای کارتونی و فیلمی و... پیدا
کردم :(البته فقط به نام کوچک این حضرات اکتفا میکنم ) البته
این تطبیق رو نزارید به پای بی احترامی ، بزارید به پای قوه ی
تخیل بالا
دکتر پرویز... ( دکترا از امریکا ) : پدر خوانده 1 و 2و 3 و
.... رو ایشون گذاشتن توی جیبشون ، هرکسی توی کارهای
تحقیقاتی خارج از کار دانشگاهی کمکشون کنه نمره اش توی
روغنه . ایشون طبق اسامی که روی برگه امتحانی هست نمره
میدن ! و وای بر دانشجویی که ایشون رو ستایش نکنه !!!
دکتر سوسن ...(دکترا از فرانسه ) : خاله ریزه با قاشق سحر آمیز
سر کلاس هاشون دموکراسی به معنای واقعی ( به هر حال تربیت
شده در مکتب فرانسه هستند دیگه ) احترام به دانشجو و حالت
دوستانه برگزار کننده کلاسها اما جزواتشون فکر کنم به 1000
صفحه برسه و البته با برخی از دانشجویان مهربان تر ....
دکتر محمد ... ( دکترا از امریکا ) : من ایشون رو میبینم یاد فیلم
جویندگان طلا می افتم ، چون در رشته خودشون برای نقشه علمی
کشور کار میکنند ، گروه های زیادی در 3 دوره کارشناسی و ارشد
دکترا ایجاد کردن و چه هیاهوی دارند و در طول یکسال 3 بار
اتاق عوض کردن !!! دیگه نوع نمره دادن هم معلومه دیگه ، توی
گروه باشی اولویتت برای اشتباه بیشتر و نمره بهتر گرفتن زیادتره !
دکتر شهلا ... (دکترا از آلمان ) : نا مادری سفید برفی ! مثل اکثریت
آلمانی های جنگ جهانی دوم یک فاشیست ، همواره صمیمی با نژاد
برتر . نوع تصیح برگه های امتحانی از نام نژاد برترها شروع میشه
تا اگه احیانا خسته شدند حقشون ضایع نشه و مابقی هم بستگی به
کرمشون داره و خسته شدن یا نشدن مسئله این است ؟!
دکتر اردشیر ... (دکترا از امریکا) : مثل هاکل بریفی (نمیدونم درست
نوشتم ؟) . هزار بار لیست نمره هاش رو عوض میکنه یه بار
میری میبینی شدی 5 یه بار میبینی شدی 18 و یه بار میبینی شدی 14
و ... توضیح در باب ایشون همین بس که به یه برگه داده بودن 6 و
بعد از اینکه این برگه رفت کمیته اساتید شد 16 ....
دکتر نعمت الله ... (دکترا از انگلستان ) : نقش اول کارتون موفق
استوارت ! روزای اول که از لندن اومده بودن دانشجو رو زورکی
دعوت میکردن به اتاقشون برای بحث علمی ولی حالا با کمتر از
دانشجوی دکترا صحبت نمیکنه ؟! بوقلمون صفت !
ریاست دانشکده : کلانترهای بی حال فیلم های تگزاسی رو دیدید ؟
صد رحمت به اونا ... (چون از گرایش ما نیست نمیدونم دکتراش از
کجاست ) طی تحصن هایی که توی دانشکده ایجاد شد تصمیم گرفتن
این کلانتر بی حال رو کنند رییس، که مطیع اوامر از بالا باشه و
فقط راضی به عنوان ...
معاونت دانشجویی : کلانتربی حال فیلم های غرب وحشی دنبال چی
میگرده که زورکی اون نشون ستاره رو به سینه اش بزنه و خودش
رو خلاص کنه از بار مسئولیت ؟ یه آدم بی حالتر از خودش که از
پت و مت هم جلوتره زده ! توی کلاس هاش به زور دانشجو به اندازه
انگشتهای دست میشه ( این یکی هم چون استاد ما نبود نمی دونم مدرکش
رو از کجا گرفته ؟)
(چون متنم داره زیاد میشه از احوالات مابقی میگذرم .)
وقتی اعضای هیئت علمی توی راهرو هیئت علمی از کنار هم رد میشن
آدم هر لحضه فکر میکنه ، یه دئول حسابی در شرف شکل گیریه ، باند
بازی هم که چیزی عادی شده ! چه میکنند این قشر روشنفکر ...
پ.ن. فکر کنم از دوره ناصری محصل فرستادیم فرنگستون تا بیایند و
ایرون رو کنند گلستون اما اکثریتشون یا موندنی شدن یا وقتی برگشتن
خودشون رو تافته جدا بافته نشون دادند و در اکثر اوقات در ظاهر
روشنفکرند اما رفتارشون از آدم عصر حجر متحجرتر هست ، وقتی
به ضررشون هست اصلا اهل گفتمان نیستند و از قدرتشون استفاده
میکنند برای برچسب زدن به کسانیکه به حمد و تسبیح شون نمیپردازن
برای همینه که با گذشت این همه سال( به غیر از چند رشته علمی خاص)
هنوز روی مدار صفر درجه ایستادیم و هنوز اندر خم یه کوچه ایم
پ.ن. یه استاد داشتیم که میگفت در یه جمعی که همه قدرت برابر دارند
اگه رای گیری بشه من حرف اقلیت رو گوش میدم چون با اینکه کم اند
جرات مخالفت کردن رو دارن ، نمیدونم اسم این کار رو میشه گذاشت
دموکراسی یا نابودی حیثیت رای گیری ؟!
نظرات دیگران ( ) |
نظرات دیگران ( ) |
نیمکت پارک پاییزی خسته تر از همیشه
بر جایش لمیده بود . برگ های پاییزی از
مادر درخت جدا شده بودند و فارغ از هر
چیز، با کودکانه های نسیم به بازی مشغول
بودند. رهگذری تنها وارد پارک شد و صدای
خش خش برگهای پاییزی زیر پای رهگذر به
همراه نغمه ی فواره های همیشه در سکوت
و صدای کلاغ های بالای کاج بلند که گویی در
نزاع با هم برای جلوس بر بلندترین شاخه ی
درختند و آوای نگاه بی رمقتر از همیشه مجسمه
پارک ، سمفونی پاییز را به زیباترین شکل مینواخت
و در همین لحظه بود که آسمان را شوری گرفت و
چند قطره اشک پنهانی از چشمانش سرازیر شد و
پارک سرشار از بوی خاطره انگیز نم چوبهای درختانش
شد .
پ.ن. هر چی سعی میکنم از کنار زندگی و تمام
مخلفاتش آروم بگذرم ولی باز هم طوغ اش را توی
گردنم میندازه و هر جا میخواد میبره و هر تلاش برای
باز کردن این طوغ گویی به محکمتر کردنش میانجامد
پ.ن. به همین دلیل پی نوشت بالایی هم یه خرده
دیر اومدم ، خدا کنه دیگه تکرار نشه
نظرات دیگران ( ) |