سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یاغی - یاغی
  •   دلم از خیلی روزا ، خسته تر
  •                    چند سال پیش که پر و بال کبوتر رو چیدند، برای اینکه چند

                      سال بعدش کبوتر با قدرت بیشتری بتونه توی آسمونی که
             خورشیدش سالهاست گم شده پرواز کنه تا شاید بتونه
    خورشیدش رو پیدا بکنه و .... کبوتر خیلی دلش گرفت  و
    میگفت ، دلش میخواد پرهاش رو بهش بدهند و اون دیگه
    اسم خورشید رو نیاره و... هر روز دعا میکرد تا بالهاش
    زودتر زودتر بلند شوند و  اون بتونه پرواز کنه ، طفلکی میترسید
    شاید پرواز کردن رو فراموش کنه و.... تا اینکه روز موعود رسید
    و موقع پرواز شد اما کبوتر هر کاری کرد نمیتونست پرواز کنه ؟!
    به پرها و بالهایش نگاه کرد ، نه هیچ مشکلی نداشتند ، به
    پاهاش نگاه کرد ، نه هیچ قفل و زنجیری نبود ، که یهو یادش
    افتاد به قلبش نگاه کنه ، بله مشکل از قلبش بود که در واژه
    عادت شناور شده بود .
    نمیدونم چرا بیشتر وقتها که پر پروازمون به وسعت آسمونه این
    واژه ی عادت پیداش میشه و نمیزاره با شادمانی پر بکشیم
    البته اگه پرواز موفقیت آمیزی داشته باشیم و اگه خورشید
    واقعی رو پیدا کنیم فکر کنم این واژه کمرنگ بشه ... .
    به هر حال کبوتر مجبوره که پرواز کنه ، شاید امید به همون روزی
    که گفتم بتونه تسلی قلب خسته اش بشه .........
    پ.ن. چه واژه هایی اند این عادت و امید .



  • نویسنده: یاغی(سه شنبه 87/4/11 ساعت 6:5 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   یک گزارش هولناک از سال 1757
  •                 گزارش هولناک زیر مربوط به آخرین ساعات زندگی یک محکوم به
                   مرگ در سال 1757 است که به توطئه برای قتل پادشاه فرانسه
                   متهم گردیده بود :
    مرد بدبخت محکوم شده بود که گوشت سینه ، دستها و پاهایش
    را جدا کرده و مخلوطی از روغن جوشان ، موم و گوگرد بر روی
    زخمهایش بپاشند . آن گاه می بایست بدنش به وسیله چهار
    اسب کشیده و چهار شقه شود و اعضای قطع شده را بعدا
    بسوزانند .
    یک افسر نگهبان گزارشی از اجرای مجازات را نوشته است :
    جلاد میله ای آهنین را در دیگی که پر از روغن جوشان بود فرو برد
    وسخاوتمندانه بر روی هر یک زخمها ریخت . آنگاه طنابهایی که بنا بود
    به اسبها بسته شود با ریسمانهای کوتاهتری به بدن مرد محکوم بسته
    شد . سپس دستها و پاهای محکوم هر یک به یک ، به اسب بسته ...
    اسبها سخت تقلا کرده هر یک از یک سو مستقیما یکی از دستها و پاها
    را میکشیدند و دهنه هر اسبی را یک جلاد در دست داشت . بعد از گذشت
    یک ربع ساعت ، همان تشریفات تکرار گردید و سرانجام ، پس از چندین تلاش
    ، ناچار شدند جهت حرکت اسبها را تغییر دهند ، به این ترتیب که اسبهای که
    در سمت پاها قرار دارند در جهت دستها قرار گیرند ، که آنها را از مفصل جدا
    می کرد . این کار چندین بار بدون موفقیت تکرار گردید . پس از 2 یا 3 تلاش ،
    سامسون جلاد و جلاد دیگری که از گازانبر استفاده میکرد هر یک کاردی از
    جیب خود در آورده به جای اینکه پاها را از مفصل جدا کنند بدن را از ناحیه ی
    ران ها بریدند ، هر چهار اسب تقلایی کرده و 2 ران را از جا در آورده به دنبال
    خود کشیدند ، یعنی اول ران سمت راست و به دنبال آن دیگری را . آنگاه همین
    کار را در مورد دستها ، شانه ها و چهار دست و پا انجام شد . ناچار شدند
    گوشت را تقریبا تا استخوان ببرند . اسبها سخت تقلا کردند و اول دست
    راست و بعد از آن دست دیگر را در آوردند .
    قربانی تا جدا شدن آخرین عضو از بدنش زنده بود .
    foucault,1979,pp.4-5 
    پ.ن. این کشور با این پیشینه تاریخی شده پرچمدار حقوق بشر
    اون موقع ما با اون پیشینه تاریخی حالا چی شدیم ؟ 
    ....
    پ.ن. تا دیروز که دنبال جزوه بودیم و حالا هم در تلاش برای خوندن
    در عظمت جزوه هام فقط همین رو بگم که اگه بدم به بازیافت شهرداری
    پاداشی بس بزرگ خواهم گرفت و
    .... این چند روزه هم فرصتی نشد
    بیام توی نت و فکر کنم دیگه تا آخر امتحاناتم هم نتونم بیام توی نت
    . از
    همه دوستانی هم که تو چند روز قبل و برای چند روز آینده به وبلاگم 
    سر زدند و میزنند ، ممنونم .



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 87/3/26 ساعت 1:32 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   بدو جزوه !
  •           روزهای داغ امتحانات داره نزدیک میشه و دوباره
            دم انتشاراتی دانشکده سر و صدای ناراضی
    دانشجوها به هوا رفته ! من موندم چرا انتشارات
    دانشکده این موقع کندتر از هر روز دیگه میشه و...
    توی این روزها چه جزوه بنویسی چه جزوه بخواهی
    بگیری ، باید دم انتشارات در انتظار بایستی !!!
    اگه جزوه بنویسی باید معطل بچه ها باشی تا از روی
    جزوه ات کپی کنند اگر هم جزوه ننویسی که تکلیفت
    معلومه از آویزون شدن به این و اون برای گرفتن جزوه
    تا وایسادن توی صف ماشاالله بلند انتشاراتی دانشکده
    این ترم با بچه ها ی اکیپ تصمیم گرفتیم تقسیم کنیم که  
     چه جزوه هایی رو بنویسیم و چه جزوه هایی را از بچه ها
    بگیریم اما طبق سالهای گذشته بنده بیشتر در این زمینه
    زحمت کشیدم بین بچه های اکیپ دوستان .میگند لطف
    مکرر شود حق مسلم ! یادمه یه بار برای یکی از بچه ها
    اکیپ انقدر جزوه اوردم که کیفم توی اتوبوس پاره شد !!!
    من اون جزوه ایی که قرار بود از یکی از همکلاسی های
    دانشکده بگیرم، رو گرفتم و کپی به اندازه کافی کردم و
    بهشون دادم ولی ما بقی دوستان وظیفه شون را به
    درستی من انجام ندادند و دوباره من ( و البته یکی دیگه
    از بچه های اکیپ البته نه به اندازه من ) شدم گوشت
    قربونی !!! ( چون در این زمینه از همه استرسی ترم )
    چی کار کنیم دیگه خراب رفیقیم !!!
    پ.ن. توی هفته امسال قرعه من شد یکشنبه !به قول
    فرهاد : ظهر یکشنبه من جدول نیمه تموم ، همه
     
    خونه هاش سیاه ، روی خونه جغد شوم !

    پ.ن. چند روزه صدام رفته و دلم براش تنگ شده!
    پ.ن. نمیدونم چرا وبلاگم این جوری هنگ کرده ؟

     



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 87/3/12 ساعت 10:18 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   غلام همت آنم ....
  •            چند روز پیش توی برنامه مثلث شیشه ای مهمانی دعوت کرده

            بودن که اون مهمون میگفت این دولت ، دولت آرمانی من هست !    
    من تعجب کردم ، ایشون نگفتند کجای این دولت آرمانی است ؟ 

    قیمت بیش ازحد مسکن در این دولت ؟ تازگی ها رکورد قیمت برنج ؟یا  ...........
    شاید هم گران شدن بیش از حد نفت ؟ که فکر نکنم در بند آخر دولت
    ما تاثیری داشته باشه !
    به قول شاعر :
    غلام همت آنم که زیر چرخ کبود       ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
    البته این روزها فکر کنم بشه بجای واژه تعلق از واژه تملق ( تملغ ) هم
    استفاده کرد !
    پ.ن. دیروز دیگه از لله های اجباری بودن ، رها شدیم .



  • نویسنده: یاغی(سه شنبه 87/3/7 ساعت 9:2 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   لله های اجباری
  • چند روز عمه و شوهر عمه عزیزم رفتند مسافرت و بچه هاشون
    رو سپردند به خانواده ما و خلاصه بنده که تا دیروز دنبال تاکسی
    و اتوبوس و ... میدویدم حالا هی باید راه خونه خودمون و خونه اونها
    رو هم هی بدوم . روز اول چشم تون روز بد نبینه شب خواستم بخوابم  

      از یه طرف بوی گند گربه مرده جورابهای  سکتبال   پسر عمه ام مگه
    میزاشت بخوابم بعد که تقریبا به این بو عادت کردم احساس کردم یا
    داره زلزله میاد یا من رفتم روی ویبره ! همسایه شون از این آهنگ
    دیپس دیپسی ها هست گذاشته بود اونم از نوع گوش کر کنش ....
    صبح بلند شدم برم بیرون مثل آدمهای مالیخولیایی شده بودم اما خدا
    رو شکر فعلا عادت کردم این چند روز هم برای این آپ نکردم و فکر کنم
    چند روز دیگه هم برای همین آپ نکنم . زیاد عادت ندارم پشت رایانه ای
    جز رایانه خودم بشینم شاید بخاطر عدم ورشکستگی دیگرانه چون زمان
    زیادی توی  اینتر نتم .
    پ.ن . امروز هم نوبت من هست که برم آخ که چه حال میده ریاست
    البته من از نوع دموکراتش هستم ها
    پ.ن . امروز عجله دارم برای رفتن خونه عمه خانم برای همین نمیتون از
    شکلک ها که دوستان خوب نوشته هام هستند استفاده کنم .



  • نویسنده: یاغی(شنبه 87/2/28 ساعت 8:20 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 417559
    بازدید امروز : 13
    بازدید دیروز : 4
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • یاغی - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • یاغی - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی