سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یاغی - یاغی
  •   جو گرفتگی یا ایثار ؟
  • بعضی از آدمها چقدر میتونند از خود گذشته باشند ؟! بعضی

    از آدمها چه ایثارهای بزرگی میکنند چه زود فراموش میشند

    البته قهرمان نوشته امروز من ، هنوز برای کسانی که ایثار کرده

    فراموش نشده البته از آینده دور کسی خبر نداره !!!!!!!!!!!!!!!!

    تازگی ها با یه کسی آشنا شدم که سالها قبل نفر چهارم رشته

    علوم تجربی شده و از چند کشور معتبر دعوت نامه گرفته ولی به

    دلیل اینکه اون موقع ، این آدم مرد خونه شون بوده و برخی مشکلات

    از باب همین امر داشته، نتونسته به دعوتنامه ها جواب مثبت بده !

    چه ارداه ای ! اگه من بودم شاید نمیتونستم همچین کاری کنم و

    برای آینده ی خودم تلاش میکردم ! نه اینکه الان وضع مالی اش

    بد باشه ،  ولی اگه میرفت اون ور آب با اون هوشی که داشته شاید

    الان هم نظر مالی و هم از نظر اعتبار علمی توپ خرابش نمیکرد

    ولی خوب انتخابش رو کرد و موند و الان مورد سپاس و قدردانی

    خانواده اش است .... بازم خوشبحالش که فراموش نشده و این

    باعث شده که از کاری که کرده پشیمون نباشه ..................

    اما اون دسته از آدمهای که ایثار بزرگتری کردند و چه زود فراموش

    شدند ! طرفدار این دسته از آدمها نیستم که همیشه با گذشته

    زندگی میکنند ، ولی میگم که  برای چی اصلا این بحث رو باز کردم :

    چند روز پیش آسایشگاه جانبازان جنگ رو توی تلویزیون نشون

    میداد ولی توی اون جمع عمومی که من نشسته بودم کسی

    حوصله یا شاید اعصاب دیدن این برنامه رو نداشت و کانال رو

    عوض کردند ! یاد فیلم گیلانه افتادم وقتی داشت میرفت جنگ

    چه برومند بود و وقتی برگشت چه ..... نمیدونم این افراد چیزی

    برای خوش کردن دلشون دارند ؟ یه چیزی که بهشون بگه کاری

    که کردی اشتباه نبود با وجود اینکه الان خیلی ها فراموشت کردند

    و از اون بدتر خیلی ها به اسم تو و فقط با شعار ، دارند به منافع

    زیادی دست پیدا میکنند و تو کنج آسایشگاه و فقط منتظر ....

    پ.ن. شاید مردم هم حق داشته باشند ، شاید دچار دوگانگی شدند ؟!



  • نویسنده: یاغی(دوشنبه 88/2/14 ساعت 7:50 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   دنیا عجب بالا و پایین داره !!!
  • واقعا یه موقع هایی این دنیا چقدر تنگ و کوچیک میشه یه نمونه

    بارزش توی همین فوتبالمون رخ داده ! انگار همین دیروز بود که

    علی دایی ( بنده ارادت خاصی به ایشون دارم، شاید چون در حد

    توانش اسم کشورمون رو بلند کرد ) شد سرمربی تیم ملی و بعد

    از چند روز بخاطر اینکه آقای مایلی کهن یه اظهارنظری در مورد

    علی دایی کرد ، دایی ازش شکایت کرد و یکسال محروم از حضور

    در رسانه ها شد و.... حالا امروز مایلی کهن شد سرمربی و علی دایی....

    ای کاش دنیا به این زودی هم به پاشنه در دل ما میچرخید !!!

    پ.ن. و به قول عادل ما نباید این طوری اسطورمون رو بشکنیم !

    ای کاش فرصت میدادیم !

    پ.ن. این سریال عید مدیری هم چقدر قشنگ به لجن کشیده

    شدن فوتبال و مافیای اون رو نشون داد ( البته این موارد توی کشور

    ما دیده نمیشه و این برای کشورهای دیگه بود !!! )



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 88/1/30 ساعت 6:26 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   بهار امسال با اومدنش غافلگیرمون کرد !!!
  • بهار امسال با اومدنش غافلگیرم کرد ! نه به پارسال که در عطش رسیدن بهار بودم نه به امسال که

    نفهمیدم چه شکلی اومد ؟! انگار روزها هم دیگه از مسئولیت روز بودنشون خسته شدند و دوست دارند

    هرچه زودتر این مسئولیت رو به روز بعدی بدند . من اسم این کارشون رو گذاشتم اتانازی روزها !

    بین این همه شادی برای رسیدن سال نو در چهره آدم ها ، انگار یه غم نهفته اون گوشه دلشون هست

    به این مضمون که این غافله عمر عجب میگذرد ! کاری هم از دستمون بر نمیاد جز استفاده بهینه از این

    فرصت کم .

    یه برتامه ریزی برای سال 88 کردم حالا نمیدونم تا آخر این سال اگه زنده بودم ، تا چقدر میتونم به

    این برنامه ریزی عمل کنم ؟

    پ.ن. جدیدا به اهمیت آموزش خیلی بیشتر از گذشته پی بردم ! آموزش باعث میشه که اگه یه موضوعی

    رو قرار بر اثر تجربه یه جند سال دیگه بفهمیم ، خیلی زودتر متوجه بشیم و خیلی جلو بیفتیم توی زندگی !

    ( یکی نیست بگه اینو خودت کشف کردی ؟!)

    پ.ن. امیدوارم همه سال خوبی رو شروع کنند .

    ____________________________________________________________________

     

    عیدی امسال پارسی بلاگ به من !

    من میخواستم این متن رو قبل از سال نو توی وبلاگم بزارم ولی چه کنم از دست این پارسی بلاگ ؟!

    عرض میکردم :  همیشه رمز وبلاگم برای ورود،  دراون  کادر رمز وبلاگ  وجود داشت ،

    ولی وقتی خواستم این متن رو

    بزارم دیدم بععععععععععله ، هی زده میشه رمز شما اشتباه است ، منم بعد از این همه مدت رمز وبم

    رو فراموش کرده بودم دیگه ، رفتم توی بخش فراموشی رمز و اسم وبلاگم و نام کاربری ام رو نوشتم ولی

    باز هم قبول نمیکرد و میگفت اشتباه است تا امروز که دیگه پارسی بلاگ بعد از نامه نگاری اینترنتی

    من ، دلش به حال من وبلاگ نویس یاغی ( و یه خرده معتاد به وبلاگ نویسی ) سوخت و این رمز

    من رو داد . و من از اینجا از مدیریت محترم سایت پارسی بلاگ تشکر میکنم .



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 88/1/16 ساعت 7:55 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   خواب خرگوشی یا زندگی !
  • خیلی از وقتها کارهایی که نتیجه خوبی داره ، برای رسیدن بهشون

    باید ریاضت های زیادی تحمل کرد و باید سختی امروز رو به جون

    خرید تا شیرینی آینده ای که معلوم نیست باشه یا نباشه ، تضمین

    بشه ! خیلی از وقتها هم کارهایی است که برای الان و حال خوبه

    و آینده ای نا خوشایند نمیشه گفت ولی نا معلوم رو رقم میزنه ! تا

    اینجا حرفی نیست خوب هر کس به اندازه تلاش و سختی ها پاداش

    میگیره اما گاهی اوقات یه استثنا هایی ایجاد میشه ! مثلا چطور

    میشه بدون سختی ، آینده ای خوبی داشت . و چطور میشه همیشه

    گفت بی خیال دنیا رو عشقه و دنیا همیشه به کام باشه !

    پ.ن. یه دبیر عربی داشتیم که همیشه به بچه ها میگفت کی میخواید

    از خواب خرگوشی بلند بشید ؟

    پ.ن. یه بزرگی هم میگه : زندگی رو باید زندگی کرد !



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 87/12/4 ساعت 8:53 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   حاشیه بدون متن
  • از روی پل عابر پیاده یکی از میدان های معروف دیارم رد میشدم

    که دیدم روی پل یه پسر بچه نشسته داره مشق مینویسه و یه

    ترازو هم جلوشه و هرز گاهی به عابرین التماس میکنه .... یه خرده

    جلوتر یه دختر 10_12 ساله  یه جوری به میله های پل تکیه داده

    بود که اگه اون پاکتهای فال و اون لباسهای ژولیده رو نداشت من

    فکر میکردم که ملکه پل هستش ... وقتی از پله های پل داشتم

    میومدم پایین یه دختر بچه خیلی کوچلو که بیشتر از 3 سال نداشت،

    روی پله ها کز کرده بود، با یه عالمه پاکت فال و اگه تا شب اونجا

    میموند حتما توی اون هوای سرد یخ میزد ... وقتی از پل اومدم پایین

    یه پارچه تبلیغاتی بزرگی دیدم که عکس یه کودک غزه ای بود و

    در کنار عکسش نوشته شده بود ، کجایید ای آزادگان !

    از یه محله شلوغ و پر رفت و آمد دیارم رد میشدم که دیدم یه

    مرد نابینا فال میفروخت ، یه زن مسن یه ترازو جلوش بود ،

    یه پیرمرد نحیف واکسی که چشمانش ملتمسانه به دنبال کفش

    میگشت برای واکس زدن و یه مرد بی دست .... وهمه در

    استرس آمدن شهرداری و جمع کردن بساط و.... و آن طرف تر

    صندوق کمکهای مالی به غزه ...!

    پ.ن. چرا انقدر افرط و تفریط ؟

    پ.ن. قایقی خواهم ساخت ، خواهم انداخت به آب ....



  • نویسنده: یاغی(پنج شنبه 87/11/10 ساعت 1:22 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

    <      1   2   3   4   5   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 415722
    بازدید امروز : 16
    بازدید دیروز : 6
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • یاغی - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • یاغی - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی