یاغی - یاغی
  •   نود ، سیاه سفید خاکستری
  • دیشب اولین چیزی که برنامه فردوسی پور توجه ام را جلب
    کرد ، دکوری بود که انتخاب کرده بود ! سیاه سفید خاکستری
    برعکس دکور برنامه قبلش که خواب را از چشمانمون میگرفت
    به خاطر شادابی که توش بود .
    شاید عادل این دکور را همین طوری انتخاب کرده برای برنامه اش
    یا نه شاید دلایلی داشته ! شاید این دکور تصویر واقعی فوتبال
    ایروون را نشون میده !!! فدراسیون بی رئیس ! ( حالا حالا ما
    نمیتونیم بدون رئیس باشیم نمیدونم شایدم بزرگ شدیم دیگه
    رئیس و ... نمی خوایم ) ! بی توجهی به اظهار نظر مردم در
    مورد جام آسیا و شکستها و اشکها ( تورا خدا ول کنید که
    شکست آغاز پیروزی است این جمله برای زمان بناپارت نه
    زمان ما که کمرمون از بمباران تبلیغاتی دیگه داره له میشه
    و این بردها شاید وجه مون را سر وسامون ببخشه تو جهان )
    محروم کردن مربی که شاید با زبان طنز میخواد یه واقعیتی
    را بگه ! نمی دونم شاید اینها همه تخیل منه !

  • نویسنده: یاغی(سه شنبه 86/5/30 ساعت 2:15 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   آقا بیا پایین ! تو رو خدا بیا پایین ؟!
  • چرا ؟ بعضی آدم ها فکر میکنند خودشون مغز کل هستند!
    سر هر موضوعی اظهار نظر میکنند و فکر میکنند هیچ کس
    هیچی نمی دونه جز خودشون ؟ مثلا میگی فلان هواپیما
    این طوریه ، تا صبح برات از هواپیما صحبت میکنه که چه شکلی
    ساخته شده و کی ساخته و... یا مثلا یه فیلم داریم میبینیم
    طرف فکر میکنه فقط خودش فیلم را میفهمه ! در نتیجه انگار
    یه حس مسئولیت بگیردش میخواد هی در مورد فیلم توضیح
    بده ! آخر کار هم که آدم از دستش اعصابش میره تو شیشه
    نه توضیحاتش را گوش میده نه میفهمه فیلم چی شده ! در
    نتیجه باید قضای اون برنامه را به جا بیاره !!! تازه اگر وقت کنه!

     ما یکی از آشنایانمون ( عجب کلمه ای شد ) این شکلیه
    وای از اون روزی که ما از دهنمون یه سوالی ، حرفی ، ... نا _
    خواسته در بیاد هیچی تا یکی 2 ساعت نقش گوش مفت را
    بازی میکنیم ! در نتیجه ترجیح میدیم جلوی طرف زیاد حرف
    نزنیم یا اگر حتی از کنجکاوی داریم می میریم اصلا سوال
    نپرسیم ، چون مثلا برای یه سوالی که جوابش 5 دیقه است
    2 ساعت نطق میکنه ! که مثلا بگه من از همه شما بیشتر
    حالیمه !!!
    پ ن . نمیدونم چرا یه روز به درمیون نمیتونم آپ کنم ، چشم
    خوردیم رفت ؟!‏ شوخی کردم هی این ور اون ور میریم جاتون
    خالی با بچه ها برای همین نمیشه ! حالا یکی نیست بگه
    چرا بچه یاغی انقدر خودتو تحویل میگیری !؟

  • نویسنده: یاغی(دوشنبه 86/5/29 ساعت 10:59 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   بسیار سفر تا پخته شود خامی !
  • من تا حالا در جمع روحانیون نبودم و یه فکر های پیش خودم
    راجع به اونا می کردم ! اما وقتی در جمعشون رفتم فهمیدم
    که هر جماعتی خوب و بد داره ! مثلا یه روحانی که میزبان بود
    از خانومش که کمکش کرده بود در اردوگاه تشکر کرد و یه روحانی
    در نگهداری فرزندان دوقلویش کمال همکاری را با خانومش میکرد
    و یه روحانی انقدر گرم صحبت می کرد که من و دوستم خواستیم
    تخمه در بیاریم بخوریم که بنا به دلایلی نشد ! ( یهو انگ اخراجی ها
    را بهمون میزدند ! خط فکریمون فرق داشت ولی نمی شد اونجا
    رو کرد ! ملتفت هستید که ؟ ) و .............

    می تونستند با اون اتوبوسی که ما را آورده بود قم ، قرار بزارند
    که ما را برگردونه که انقدر الاف نشیم و گرما نخوریم !!!!!!!!!!!

    میزبان ها خیلی خیلی مهربون و صبور بودند( ای کاش من هم
    بتونم مهربون ، که رکن اصلیش صبوری ، بشم ) که من ازشون
    از همین جا تشکر می کنم .

    وقتی عوارضی را رد کردیم یکی یکی بچه ها بلند شدند و با هم
    خداحافظی کردند در آخر وسط اتوبوس از ترافیکی که بچه ها درست
    کرده بودند مثل خیابون های کلان شهرها شده بود !!!!!!!!!!!!!!!

    وقتی در خونه به رویم باز شد احساس کردم وارد بهشت شدم
    تقریبا همون حالتی که در قصر در فیلم شبی با شاه به آدم
    دست میده !!!!! به خصوص که بابا مامان مثل 2 تا فرشته به
    استقبالم اومدند و می گفتند که چقدر لاغر شدی ( خوبه 4
    روز بود )
    پ ن مثل اینکه شکلک های متن قبلی نیامده ! خوب موردی
    نداره ! واگذار میکنم به هوش خودتون !
    پ ن راستی یادم رفت بگم اردو خیلی خسته کننده شده
    بود چون وسیله تفریحی و ... نبود اکثر بچه ها می گفتند
    کسل شدیم و ای کاش زمانش کمتر بود ان شاالله در اردو های
    بعدی ، وسیله تفریحی ( البته از نوع سالم ) ! هم باشه
    الکی ببین خودمون را دعوت کردیم ! سیاست رو حال کردید !!!
    پ ن خداییش هری پاتر را نذاشتم تو جیبم !

  • نویسنده: یاغی(شنبه 86/5/27 ساعت 2:40 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   روز آخر سفر
  • صبح که بلند شدیم دیگه عجله ای نبود ! چون فقط مراسم
    اختتامیه بود و سخنرانی یکی از نمایندگان مجلس و آقای
    که مسئول فناوری اطلاعات و این جور حرفها بود ! که این
    2 بزرگوار در سخنرانی خوب همدیگر ضایع کردند ! که بگذریم !
    ( به خاطر مسائل امنیتی ! )

    بعدش هم مداحی برای روز مبعث که بیشتر غمگین بود تا
    شادی آور ( البته اگه این کلمه خدای نکرده دور از عرفه ببخشید !)

    بعدش هم اهدا لوح و تقدیر نامه و جوایز ( دلتون بسوزه من
    هم لوح گرفتم
    )
    بعد هم رفتیم حرم
    و بعدش من و دوستم رفتیم برای خرید
    سوغاتی

    بهمون گفتند بعد از ناهار اتوبوس هست برای بردنتون به دیار
    اما ساعت 5 و نیم اتوبوس آمد ! و بهانه این بود که چون
    تعطیلا 3 روزه بوده اتوبوس گیر نیومده ( این هم بهونه بنی
    اسرائیلی ! نمیتونستید با همون اتوبوس که ما را آورد
    قرار داد ببندید برای امروز(شنبه ) !

    خلاصه با یه اتوبوس بدون کولر عهد قاقار میرزا راه افتادیم
    به سوی شهر و کاشانه ! بگذریم از هممیهنان دیگه که
    بلیط براشون جور نشده بود !

    موقع رفتن حاج آقای زحمت کشیدن و ساکها را در
    اتوبوس گذاشتند و به مزاح به فیلمبردار میگفتند از من
    فیلم بگیر !

    پ .ن در پست بعدی فقط یه حرفای در مورد این سفر
    میزنم که در ذهنم نقش بسته !
    نرید فردا بگید خوبه سفر دور دنیا در هشتاد روز نرفته ها!

    آفرین دوستایه خوب ! به هر حال .... بگذریم !



  • نویسنده: یاغی(شنبه 86/5/27 ساعت 2:2 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   روز چهارم سفر
  • جمعه بود ! ولی روی حسنی ( همونی که به مکتب نمیرفت
    وقتی میرفت جمعه میرفت ) را سفید کردیم 3 تا کلاس آنهم
    در صبح و بعدازظهر !
    چون آخرین شبی بود که اونجا بودیم ، در نتیجه شب تمام
    مسئولین و بچه ها جمع شدیم که هم مبعث را جشن بگیریم
    و هم حرفهای ناگفته را بزنیم و اگر نقدی داریم بگیم برای آخرین
    بار !
    می خواستیم برنامه مورد علاقه مون را اونشب ببینیم ولی یکی
    از روحانیون گفت بی خیال بشید ! چون میترسم فردا در
    وبلاگاتون در این زمینه و پشت سر ما حرف بزنید !
    شب تولد یکی از بچه ها بود که دوستان نزدیکش براش هدیه
    خریدند ، اون هم کیک و تخمه خریده بود . البته از کیکش چیزی
    نصیب ما نشد ! بعدش هم گذاشتند در فیریزر یخچال تا بدند به
    از ما بهترون ! ( البته شایع شده بود پای یکی از بچه ها رفته
    توش ) البته ما که آثار جرمی ندیدیم ! ) اما تخمه را زدیم تو رگ !
    این داستان ادامه دارد ! ( فقط روز آخرش مونده تو را خدا یه کاری
    کنید جلوی هری پاتر کم نیارم ! )

    پ ن. فکر کنم بدونید برای چی 2 روز خاطره ام را در یک روز
    پست کردم ؟ نه اشتباه حدس زدید ! چون دیروز آپ نبودم و
    از هر سخن تفرقه انداز و آدم ضایع کن پرهیز کنید !

  • نویسنده: یاغی(چهارشنبه 86/5/24 ساعت 1:36 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   16   17   18   19   20   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 418397
    بازدید امروز : 2
    بازدید دیروز : 20
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • یاغی - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • یاغی - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی