یاغی - یاغی
  •   باز هم جنس لطیف
  • دیشب ساعت از 12 گذشته بود که شنیدم ( البته فضولی
    نبود و نا خواسته صدا به گوش من می رسید ) صدای مشت
    و لگدی که به در همسایه روبروی می خورد ! خوب در آپارتمان
    آنهم در سکوت نیمه شب صدای حرفهای که بین آنها رد و بدل
    می شد به وضوح می آمد ، گویی آقا با خانم دعوایش شده
    بود که چرا خانم و دخترش تا ساعت 12 رفته اند بیرون ، ودر
    منزل راهشون نمی داد هر چی خانم جیلز و ویلیز می کرد
    رفته بودیم مسجد ، من که بهت زنگ زده بودم گفته بودم دیر
    میام آقا تو کتش نمی رفت و در را باز نمی کرد ، هر چی
    دخترش می گفت مامان آبرو ریزی بیا بریم خونه مادر بزرگ
    خانم همسایه قبول نمی کرد و می گفت تو نمی دونی
    آبرو ریزی یعنی چی ! خلاصه خانم کوتاه نیومد و زنگ زد به
    برادرش تا بیاد بگه به آقا که خواهرش با آنها رفته مسجد (
    گویا مسجد دیشب برنامه داشته ) بعد از مدتی صدای مردی
    از راهرو اومد که نام مرد همسایه را صدا می زد ، مرد همسایه
    در را باز کرد و با برادر خانم همسایه احوالپرسی کرد و بعد از
    اینکه خوب حال خانم را گرفت به خونه راهش داد و برادر خانم
    همسایه نیز رفت !!!!!!!!!!!!  چه دنیای پلیدی ، با خودم فکر
    می کردم اگه آقا آن مو قع شب میامد چی ؟ نتنها خانم جرات
    چنین برخوردی را باهاش نداشت ، بلکه طفلکی شاید شام
    نخورده بود و منتظر آقا بود ، تازه آقا اگه از قبل نگفته بود کجا
    است و چرا دیر میاد شاید خانم جراغت اینکه ازش بپرسه
    کجا بودی را نداشت چه برسه به این رفتار !!!!
    البته تقصیر خود خانمهای ایرانی هم هست ، همین روز زن و
    مادر ، مسئولین می آیند در تلویزیون م از اینکه زن باید فلان
    باشه بیسار باشه حرف می زنند ، اما دریغ از اینکه بیایند
    بگویند خانمهم شما ازاین به بعد این حقوق را دارید : مثل
    اینکه اگه همسرتون با شما چنین رفتاری خشنی را کرد
    سریع با این شماره پلیس که مخصوص همین کار هست تماس
    بگیرید . شما خانمها از این مثلا روز زن به بعد دارای حقوق
    ماهیانه هستید ( بگذریم از اینکه خانم همسایه خودش شاغله)
    یا مثلا هر قدر ثروتی که آقا بعد از زندگی مشترک به دست
    آورده باید با خانمش نصف کنه هم مهظری ، تا آقا جرات نکنه
    هر وقت خواست خانم را تو خونه راه نده و........
    یه موقع های فکر می  کنم  اگه جریان فمنیستی جهان چشم
    به راه جریان فمنیستی ایران بود ، چی میشد ، یک مشت زن بی
    همت که همه اش نگرانند که اگه فلان کار را کنند آبروشون
    میره ! یک جور ترس واهی ! البته از حق نگذریم مگه دو سه
    ماه پیش نبود عده ای از خانم های که فهمیدند چه کلاهی
    سرشون رفته به اسم آبروی وسواسی ، جلو مجلس تحصن
    کردند ولی چه رفتاری باهاشون شد ؟ هیچی گرفتند کردنشون
    در زندان سیاسی ، بدون اینکه کسی بفهمه (یا عده کمی
    فهمیدند )
    تا خانم ها با هم متعهد نشوند همین آش است و همین کاسه !
    البته یک توضیح در اینجا لازم است طبق درد دلهای خانم همسایه
    با مامان خانم ما شوهرشون شکاکه !!! و طی چند سال همسایگی
    با خانم همسایه ایشون فوق العاده خانم نجیبی است .
    به امید آزادی همه انسانها چه از ظلم یک مستبد مثل هیتلر چه
    از ظلم شوهری که فکر می کنه صاحب مطلق خانمش است
    تازه این را یادم رفت بگم که آقا همسایه جزو افراد تحصیل کرده
    این مملکت هستند

  • نویسنده: یاغی(پنج شنبه 86/4/28 ساعت 7:25 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   قهرمان
  • وقتی آدم برای خودش یه قهرمان        انتخاب می کنه یا به عبارت
    بهتر پیدا می کنه ، احساس می کنه دنیا مال اونه چون هر وقت دلگیر
    از هر کجا این عالم شد می دونه که این قهرمان همین الان می رسه
    و هر طوری شده نجاتش می ده ، اما بعد از مدتی می فهمه اون قهرمان
    پوشالیه ، بعد باید دعا کرد که اون قهرمان اصلی زندگیش نباشه ! اما
    اگه قهرمان واقعی زندگی باشه البته از همون نوع پوشالی ، اون موقع
    آدم فکر می کنه 2 تا نیمکره زمین روی قلب کوچیکش ( البته اگه قلب یا
    به عبارتی دلش         بزرگ باشه دیگه قهرمان نمیخواد چون خودش
    قهرمانه یا دیگه کم کمش فقط یه الگو داره نه یه قهرمان که زندگیش به
    اون وصل باشه ) چمبره ( چنبره ) زده ! بعد اگه خیلی ( یه کمی ) پوست
    کلفت باشه ! دنبال یه قهرمان دیگه می گرده ، بعد اگه بعد شانس باشه
    اون قهرمان هم پوشالی از آب در میاد و همین دور تسلسل ادامه داره تا
    اینکه می فهمه باید جسارت و فریاد و آزادی و ... بگذاره کنار و دست نیاز
    به واژه چابلوسی و تملق دراز کنه ! چون دیگه قهرمانی نداره که موقع
    نیاز بیاد به کمکش و چون قهرمان نداره می خواد مثل هیچکس بشه ...
    بعد کم کم پله های تلقی رو طی می کنه تا میرسه اون بالاها بعد با
    زیر دستای خودش که بدون قهرمان هستند یا قهرمانشون گم شده
    رفتاری بدتر از اون وقتای بالا دستی های خودش میکنه ! تا این طوری
    عقده بی قهرمان بودن خودشو خالی کنه ! یا شاید به خیال خودش
    شده یه قهرمان اما نمی دونه پوشالی شده ! این داستان ادامه داره
    تا اینکه مردم بفهمند ما قهرمان نمی خوایم شاید یه الگو نیاز باشه
    ولی یه قهرمان یه پیشوا نمی خوایم چون یا پوشالی در میاد یا بعدا
    متقلب می شه !!! و این قهرمانی که ساختیم میشه مار تو آستین
    خیلی بارها این اشتباه رو کردم ولی دیگه نمی خوام ، هرگز نمیخوام
    چون میخواهم زنده بمانم



  • نویسنده: یاغی(سه شنبه 86/4/26 ساعت 8:9 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   از قصر با شکوه تا خیابان های دلگیر !!!
  • دیشب یهو هوس کردیم بریم شاه عبدالعظیم
    خیلی با صفا بود ، خصوص که حیاط حرم را تازه شسته بودند و یک لحظه
    من برد شاه چراغ         واقعا قصر با شکوهی است این حرم
    آینه کاری ، لوسترهای بزرگ ، سقف های بلند ..... خلاصه بعد از زیارت
    نه چندان طولانی ، به دلیل اینکه شب به نیمه رسیده بود و می خواستند
    در های حرم را ببندند ، از حرم خارج شدیم .
    اکثر مغازه های بازار نیز بسته شده بود . مردی که موقع آمدنمان در کنجی
    نشسته بود و نی می زد ، دیگه نبود و چقدر غریب نی میزد انگار نه انگار
    که شب تولد بود و شب اول ماه رجب ! اما یه پسرک فال فروشی بود که
    اصرار به خرید فال می کرد ما هم اندازه نفراتمون ازش فال خریدیم یه موقع
    آدم دوست داره سر خودشو گول بماله !!!! اما وقتی سوار ماشین شدیم که
    بریم ، دور میدان روبرو حرم که تقریبا مثل یه پارک کوچیکه یک عالمه کارتن
    خواب دیدم که فارغ از هر چیزی حتی گربه ای که کنارشون راه می رفت
    خوابیده بودند ! البته تک توک مسافرانی که برای تعطیلات به تهران آمده
    بودند نیز بساط کمپشون را پهن کرده بودند ! .....


  • نویسنده: یاغی(دوشنبه 86/4/25 ساعت 4:42 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   سخن تکراری تکراری
  • امروز برای بیماری مامان خانم رفته بودیم بیمارستان
    خدا هیچ بنده ای را به اونجا حواله نکنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    شلوغ شلوغ بود . دکترها با تاخیر تشریفشون را
    می آوردند ، که مزید علت شلوغی شده بود . پرسنل
    جیغ جیغو   و خلاصه خیلی چیزهایی که همه می دونن
    اما حرف من این که ، اینقدر این روزها از دولت الکترونیک
    صحبت می کنند ، چرا ؟؟؟؟ داخل بیمارستان ها این
    دولت الکترونیک به اجرا در نمی آید مثلا بیماران یک روز
    قبل  از طریق سایت بیمارستان ، پزشک دلخواه شان را که
     مربوط به بیماری شان است را ( البته اسم پزشکان را همراه با  
    نوع تخصص شان بنویسند ) انتخاب کنند بعد اگه مثلا 20 تا بیمار را      پزشک میبیند از 20 نفر که ثبت نامها بیشتر شدند ، سپس
    ما بقی ثبت نام ها ارور بدند وبه همین ترتیب !!!!!!!!!
    البته خیلی فضایی فکر کردم ، خوب آرزو بر جوانان ......
    حالا اگر این کار نشد داره ، در این مرز پر گهر !!!!!!
    مددکار پزشکی تربیت کنند ( مددکار پزشکی مثل مددکار
    اجتماعی می ماند با این تفاوت که حوزه کارش در جامعه
    مینیاتوری بیمارستان است ، ورابطه بیمار با بیمارستان و
    پزشک را تسهیل میکند) به این ترتیب هم کار آفرینی کردیم
    وهم مرد پیر با عصا وپیرزنی که نمی دونه چادرش را بگیرد
    یا عصایش را ، از این پله ها بالا نمی رند ( قربونش برم جلو
    در آسانسور ها هم نمی دونم چرا جدیدا صندلی می گذارند)
    و پایگاه اجتماعی افراد متزلزل نمی شود و افراد خودشان را
    منفعل نمی بینند و خیلی چیزهای دیگری که مجال سخنشان
    را نمیبینم ؟؟؟!!! فقط یک چیز را به خاطر دارم ، که هر چه
    افراد یک جامعه رضایت زندگی بیشتری داشته باشند ،
    آن حکومت پابرجاتر است !



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 86/4/24 ساعت 5:56 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   معرفی
  • بلاخره تونستن از وبلاگ قدیمی ام دل بکنم یک
    وبلاگ جدید    درست کنم به اسم یاغی
    و یکی از دستاوردهای یاغی بودن بی نشون
    بودن ! برای همین من لینک دوستانم را اینجا
    نمی گذارم و هر کسی به وبلاگم سر زد اسمشو
    در لینک دوستان می گذارم ، به این ترتیب اگه
    خوش شانس باشم دوستان مجازی زیادی
    پیدا می کنم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  • نویسنده: یاغی(شنبه 86/4/23 ساعت 11:28 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   21   22   23      

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 418402
    بازدید امروز : 7
    بازدید دیروز : 20
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • یاغی - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • یاغی - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی