سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از افسانه تا واقعیت - یاغی
  •   شباهت روشنفکرو سنت گرا
  •                        چند روز تو نخ چندتا روشنفکر و سنت گرا رفتم بلکه بتونم
                           یه شباهتی توی این دو قشر مثلا در هر حال مناقشه
                      بیابم ؟! به هر حال بعد از کلی تلاش شبانه روزی به یه
    شباهت رسیدم ( البته نه برای همشون ها برای فکر
    کنم اکثریتشون ) ،  هر دو ظاهر فریبند .
    برخی از روشنفکرها ( در اصطلاح روشنفکر البته ) فقط
    توی ظاهر و ادا و اطوارشون تریپ روشنفکری برمیدارند
    و در عمل و در پس ظاهر از یک انسان بدوی بدترند (البته
    نه به این شدت ، این طوری گفتم عمق فاجعه روشن بشه )
    مثالش هم که برخی از همین اساتید دانشکده خودمون تازه
    رشته ی ما که میگند هر کی توش هست عنده روشنفکره
    بله دیگه هر چی بگندد نمکش میزنند وای از آن روز که بگندد
    روشنفکر .....
    برخی از سنت گراها که همه جوره ادعای تقدیس سنتها رو
    میکنند اما فقط  توی ظاهر ! مثلا در مورد سنت گرا هایی که
    سنت رو به معنی دین میدونند وای که چه کارهایی در این
    زمینه میکنند که همه میدونیم مثلا همون کارهایی که توی
    عزای امام حسین (ع) دیدیم دیگه ؟ ولی وقتی پای عمل
    میرسه از اون شارلاتان هاهستند که دومی ندارند ......
    یا مثلا برخی از سنت گراهایی که سنت رو توی زندگی
    ساده و علی (ع) وار ، برای مردم توضیح میدند اما خودشون
    همین مدل گوشی موبایلشون رو اگه هر روز به روز نکنند
    دچار افسردگی میشن ..........
    عامه ی مردم هم لنگ در هوا موندن و کارهای این 2 گروه  رو

    تماشا میکنند و نمیدونند به چه سازی برقصند برای همینه که 
    آنومی (از خود بیگانه شدن یا دوگانگی یا همون چند رنگی ) توی
    جامعه موج میزنه !!! شایداین امر  به دلیل اینکه این 2 دسته

    بیشتر در ارتباط با مردم هستند .
    پ.ن. البته حالا که فکر میکنم ، میبینم زیاد هم پیدا کردن این
    شباهت به تلاش شبانه روزی نیاز نداره ! 
    پ.ن. این روزا احساس میکنم این قافله عمر خیلی پر شتابتر
    از اونی که شاعر میگه داره میگذرد .
    پ.ن. قربون حواس جمع امروز وبلاگ یکی از دوستان رو میخوندم
    دیدم از تولد وبلاگش نوشته ، یهو یادم افتاد یک هفته از یکسالگی
    وبلاگ من هم گذشته ( البته با تقلب و دیدن تاریخ اولین
    نوشته ام )



  • نویسنده: یاغی(شنبه 87/4/29 ساعت 8:3 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   تعصب بی جا چرا ؟
  •                    نمی دونم چرا بعضی از مردم ما انقدر تعصب بی جا دارند ؟
                           تعصب هایی که هرگز اجازه بهشون نمیده حتی در مورد اون

                   موضوعی که بهش تعصب دارند ، فکر کنند ! یه خورده فکر کنند!
                  اون وقت اگه آدم به اون موضوع ( هر چیز یا هر کس ) اعتراض
    کنه میخوان 2 لپی بخورنش که نه تو اشتباه میکنی وگرنه مثلا
    فلان آدم خیلی خوبه و اصلا اشتباه و گناه توی قاموسش ( نمیدونم
    این واژه رو درست نوشتم یا نه ؟ ) نیست و هر چی بگی مگه بابا
    اون پیغمبر گمشده بعد از محمد (ص) هست یا نه امام 1+12 هست
    ( البته این مدل شوخی ها اصلا خوب نیستا ! ) قبول نمیکنند که 
    نمیکنند ، و انگار مرغ فقط یه پا داره !!! هر چی هم بگی بابا من  

    اصلا  با  طرف مشکلی ندارم ، حقم رو خورده و میخوام حقم رو ازش 
    بگیرم و هر کس دیگه ایی هم بود همین اقدام رو میکردم ولی انگار نه
    انگار ............ و من در این میدان مبارزه تنهایم .... اما نه انگار یه
    صدایی میگه  : و خدایی در این نزدیکی است .....
    و چه راحت یه نفر رو انقدر بت میکنیم که دیگه قادر به شکستنش
    نیستیم و چه راحت بعضی ها رو زیر پاهامون له میکنیم .......
    پ.ن. چطوره بعضی ها فقط  ستایشگران شون رو محترم میشمرند ؟
    پ.ن. حضرت علی (ع) میفرماید : تعصب بی جا چشم انسان را 
    بر روی حقایق میبندد .



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 87/4/23 ساعت 7:44 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   قدرت نه گفتن !
  •                             چند وقته که دارم در مورد قدرتهای بزرگ فکر میکنم به این
                                     نتیجه رسیدم قدرت نه گفتن هم عجب قدرتیه ! متاسفانه
                         خودم در مورد دوستانم در برخی موارد چنین قدرتی رو ندارم
                          و در برابر اصرارهای مدامشون واقعا کم میارم ؟! و در نهایت

    یا تسلیم اصرارها میشم یا اگه واقعا دلم نخواد بعد از قبول
    کردن دنبال چاره ایی میگردم برای پیچوندن قضیه ( البته اگه
    ضرر و زیانی توش نباشه ! ) . برای همین هم اعصاب خودم داغون
    میشه از نوع بالای 10 ریشتر، هم برخی دوستان بی جنبه گیشون
    بالا میگیره که فکر کنم ارتفاعش بیشتر از موج های اقیانوس ها
    میشه ! بله دیگه برای همین تصمیم گرفتم زین پس تمرین کنم در
    باب همین موضوع ...
    پ.ن. نمره های برخی درسها اومده و طبق معمول بنده ناراضی ...


  • نویسنده: یاغی(دوشنبه 87/4/17 ساعت 11:31 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   دلم از خیلی روزا ، خسته تر
  •                    چند سال پیش که پر و بال کبوتر رو چیدند، برای اینکه چند

                      سال بعدش کبوتر با قدرت بیشتری بتونه توی آسمونی که
             خورشیدش سالهاست گم شده پرواز کنه تا شاید بتونه
    خورشیدش رو پیدا بکنه و .... کبوتر خیلی دلش گرفت  و
    میگفت ، دلش میخواد پرهاش رو بهش بدهند و اون دیگه
    اسم خورشید رو نیاره و... هر روز دعا میکرد تا بالهاش
    زودتر زودتر بلند شوند و  اون بتونه پرواز کنه ، طفلکی میترسید
    شاید پرواز کردن رو فراموش کنه و.... تا اینکه روز موعود رسید
    و موقع پرواز شد اما کبوتر هر کاری کرد نمیتونست پرواز کنه ؟!
    به پرها و بالهایش نگاه کرد ، نه هیچ مشکلی نداشتند ، به
    پاهاش نگاه کرد ، نه هیچ قفل و زنجیری نبود ، که یهو یادش
    افتاد به قلبش نگاه کنه ، بله مشکل از قلبش بود که در واژه
    عادت شناور شده بود .
    نمیدونم چرا بیشتر وقتها که پر پروازمون به وسعت آسمونه این
    واژه ی عادت پیداش میشه و نمیزاره با شادمانی پر بکشیم
    البته اگه پرواز موفقیت آمیزی داشته باشیم و اگه خورشید
    واقعی رو پیدا کنیم فکر کنم این واژه کمرنگ بشه ... .
    به هر حال کبوتر مجبوره که پرواز کنه ، شاید امید به همون روزی
    که گفتم بتونه تسلی قلب خسته اش بشه .........
    پ.ن. چه واژه هایی اند این عادت و امید .



  • نویسنده: یاغی(سه شنبه 87/4/11 ساعت 6:5 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   یک گزارش هولناک از سال 1757
  •                 گزارش هولناک زیر مربوط به آخرین ساعات زندگی یک محکوم به
                   مرگ در سال 1757 است که به توطئه برای قتل پادشاه فرانسه
                   متهم گردیده بود :
    مرد بدبخت محکوم شده بود که گوشت سینه ، دستها و پاهایش
    را جدا کرده و مخلوطی از روغن جوشان ، موم و گوگرد بر روی
    زخمهایش بپاشند . آن گاه می بایست بدنش به وسیله چهار
    اسب کشیده و چهار شقه شود و اعضای قطع شده را بعدا
    بسوزانند .
    یک افسر نگهبان گزارشی از اجرای مجازات را نوشته است :
    جلاد میله ای آهنین را در دیگی که پر از روغن جوشان بود فرو برد
    وسخاوتمندانه بر روی هر یک زخمها ریخت . آنگاه طنابهایی که بنا بود
    به اسبها بسته شود با ریسمانهای کوتاهتری به بدن مرد محکوم بسته
    شد . سپس دستها و پاهای محکوم هر یک به یک ، به اسب بسته ...
    اسبها سخت تقلا کرده هر یک از یک سو مستقیما یکی از دستها و پاها
    را میکشیدند و دهنه هر اسبی را یک جلاد در دست داشت . بعد از گذشت
    یک ربع ساعت ، همان تشریفات تکرار گردید و سرانجام ، پس از چندین تلاش
    ، ناچار شدند جهت حرکت اسبها را تغییر دهند ، به این ترتیب که اسبهای که
    در سمت پاها قرار دارند در جهت دستها قرار گیرند ، که آنها را از مفصل جدا
    می کرد . این کار چندین بار بدون موفقیت تکرار گردید . پس از 2 یا 3 تلاش ،
    سامسون جلاد و جلاد دیگری که از گازانبر استفاده میکرد هر یک کاردی از
    جیب خود در آورده به جای اینکه پاها را از مفصل جدا کنند بدن را از ناحیه ی
    ران ها بریدند ، هر چهار اسب تقلایی کرده و 2 ران را از جا در آورده به دنبال
    خود کشیدند ، یعنی اول ران سمت راست و به دنبال آن دیگری را . آنگاه همین
    کار را در مورد دستها ، شانه ها و چهار دست و پا انجام شد . ناچار شدند
    گوشت را تقریبا تا استخوان ببرند . اسبها سخت تقلا کردند و اول دست
    راست و بعد از آن دست دیگر را در آوردند .
    قربانی تا جدا شدن آخرین عضو از بدنش زنده بود .
    foucault,1979,pp.4-5 
    پ.ن. این کشور با این پیشینه تاریخی شده پرچمدار حقوق بشر
    اون موقع ما با اون پیشینه تاریخی حالا چی شدیم ؟ 
    ....
    پ.ن. تا دیروز که دنبال جزوه بودیم و حالا هم در تلاش برای خوندن
    در عظمت جزوه هام فقط همین رو بگم که اگه بدم به بازیافت شهرداری
    پاداشی بس بزرگ خواهم گرفت و
    .... این چند روزه هم فرصتی نشد
    بیام توی نت و فکر کنم دیگه تا آخر امتحاناتم هم نتونم بیام توی نت
    . از
    همه دوستانی هم که تو چند روز قبل و برای چند روز آینده به وبلاگم 
    سر زدند و میزنند ، ممنونم .



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 87/3/26 ساعت 1:32 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 417387
    بازدید امروز : 5
    بازدید دیروز : 31
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • از افسانه تا واقعیت - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • از افسانه تا واقعیت - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی