سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از افسانه تا واقعیت - یاغی
  •   نویسنده ، کاغذهای سپید ، قلم شکسته ...
  • نویسنده در اتاق کوچک و نمناکش نشسته بود و شرمنده

    کاغذ سپید مقابلش بود ، هرگاه قصد نوشتن میکرد عقل

    مصلحت پیشه اش کلمات سردی را به او پیشنهاد میکرد

    که نمیشد با آنها میوه ی دانایی را  به همه مردم شهر

    ارزانی داشت . و از طرفی دلش بی پروا بود و کلمات

    بسیار پر شوری را پیشنهاد میکرد ولی نویسنده  بخاطر

    قلمش که روزگار بارها به او زخم وارد کرده بود و هربار این قلم

    از جایی شکسته شده بود و هر بار نویسنده بخش های

    شکسته شده را به هم میچسباند ، نمیتوانست آن همه

    حقیقت بنویسد و میدانست که اگر این بار قلمش بشکند

    دیگر انگشتانش توان در آغوش گرفتن قلم را ندارند ..........

    پ.ن. این تعطیلات چند روزه که به خاطر آلودگی هوا یا هر

    مورد دیگه ای بود ، به من خیلی چسبید .



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 88/4/21 ساعت 7:39 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   شغال یا سگ زرد مسئله این است ...
  • امروز توی اتبوس تنی چند از شهروندان میانسال عزیز وارد بحث

    داغ این روزها شده بودند و هرکسی به حمایت شخص مورد

    علاقه اش پرداخته بود ! خلاصه طوری توی اتوبوس همهمه بود

    که اگر کسی نمیدونست و سوار میشد فکر میکرد همه توی

    اتوبوس هم رو میشناسند، البته اگه خوش بین بود و اگر هم بد

    بین بود فکر میکرد یه دعوای لفظی توی اتوبوس در جریانه !

    بله توی همین گیر و دار بود که من یهو  نمیدونم چرا یاد چند ماه

    پیش افتادم که با چندتا از برو بچ رفته بودیم به کوه و دشت ...

    جونم واسه تون بگه  که همینطور که داشتیم از هوا و تفریح سالم

    استفاده میکردیم ، یه دفعه دیدیم یکی از بچه ها داد زد ، شغال

    ما هم که دست وپامونو گم کرده بودیم ، نمیدونستیم باید چی کار

    کنیم که یکی دیگه از بچه ها گفت نه بابا اون که شغال نیست ، اون

    یه سگه که رنگش زرد و شکل شغاله ، بحث همینطوری جریان داشت

    که یه مرتبه یکی دیگه از دوستان گفت حالا چه سگ زرد و چه شغال

    پاشید بند و بساط رو جمع کنیم و بریم تا یه بلایی سرمون نیومده ....

    بله اینم از یه روزی که آدم میخواد بره تفریح سالمو  از هوای سالم

    استفاده کنه ............

    پ.ن. دوباره دارم کتاب قلعه حیوانات رو میخونم ...   



  • نویسنده: یاغی(چهارشنبه 88/3/20 ساعت 12:53 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   رفته بودم سفر !
  • چند وقتی هست که از سفر اومدم و هی خواسته از سفرم بیام

    بنویسم ولی اصلا تا الان وقت گیر نیوردم .........

    چند روز پیش یکی از دوستان زنگ زد که یاغی خان چه کاره ایی ؟

    ما هم که طبق معمول الاف الدوله ، ( آخه نسل جوونیم دیگه ! )

    گفتم چی کار داری ؟ گفت پایه ای بریم سفر ؟

     گفتم کجا ؟ گفت مشهد ، هم تفریح و هم زیارت ! گفتم کی ها

    هستند ؟ گفت من و دوقلوی دو سال از خودم کوچکتر و 3 تا از دوستانم

    که توی سفر با هم آشنا میشیم ! گفت با قطار میریم و تحت نظارت فلان

    کاروانیم ،گفت اگه تو نیای ما اکیپمون جور نمیشه و ... ما هم که دیگه

    همه جوره فدای رفیق ( و گفتم رفیق بی کلک مادر ) نمیدونم این چه ربطی

     داشت ؟ گفتم من پایه ام ولی یه مشورتی هم کنم و بهت زنگ میزنم ....

     
    سوار قطار شدیم و با دوستان جدید چنان گرم گرفتیم که گویی یه چندین

    سالی هست که رفیقیم ! بعد هم که هم ر شته در اومدیم و کلی دوست مشترک

    یافتیم . انقدر گفتیم و خندیدم که انگار نیم ساعت هم نشد که رسیدیم مشهد !

     

    تا رسیدیم هتل ، ساعت حدود یک و نیم شب بود همه خوابیند جز من که

    بی خواب شده بودم ! تا چشمم گرم شد یکی از دوستان بیدارمون کرد که

    پاشید قضای نماز صبح تون رو بخونید !!! فحشی نبود که بهش داده نشد

    آخه وقتی نماز صبح قضا شده چه بیدار کردنی ؟ قضاش رو با یه نماز

    دیگه میخونیم ! من دیگه نمیدونم چرا تا میومدم بخوابم با صدای این

    رفیقمون از خواب بیدار میشدم ، هر چی میگفت من یواش حرف زدم

    ولی من به صداش آلرژی گرفته بودم ......

     

    3 روز و 2 شب  مشهد بودیم ، شبها که دوستان همزمان با قصه شب

    خواب بودند ولی من و یکی از بچه ها گرم گفتگو میشدیم از دوستان

    مشترکمون میگفتیم تا هم که میومدیم بخوابیم نزدیک اذان صبح میشد و

    پا میشدیم که بریم حرم ....... کل این مسافرت من 8 ساعت هم نخوابیدم

    از طرفی چون معتاد به کانون گرم خانواده ام ، یه مدتی هم ندیده بودمشون

    غذا هم نمیتونستم بخورم ، برای همین هر وقت از سفر میام ملتی اند که میگن چقدر

    از بین رفتی ؟!

     

    برگشتنه  مثل این معتاد ها همش چرت زدیم و تا حول و هوش 2 شب

    رسیدیم دیارمون و پدر گرامی هم اومده بود استقبال تا سیدیم خونه همه

    بیدار بودند و یه 2 ساعتی اندر احوالات سفر گفتیم و بعد یه استراحتی

    کردیم تا صبح که ، روز از نو و روزی از نو

     

    پ.ن. همسفر خوب غنیمته ، من هر وقت سفر رفتم همسفرهام خوب

    بودند و این سفر آخر که بچه ها عالی بودند . انشاالله یه پا بده سفر

     بعدی هم باهاشون بریم .

    پ.ن. نمایشگاه کتاب هم رفتم ، خوب بود ولی بخش ناشران دانشگاهی

    خیلی شلوغ بود و غرفه بندیش هم به نظر من خوب نبود .

    ولی یه چندتا کتاب توپ خریداری کردم .......

    پ.ن. یکی از دوستان یه 2 یا 3 روز پیش یه درددلی کرد باهام  که منو یاد

    فیلم متولد ماه مهر انداخت .



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 88/2/27 ساعت 1:10 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   جو گرفتگی یا ایثار ؟
  • بعضی از آدمها چقدر میتونند از خود گذشته باشند ؟! بعضی

    از آدمها چه ایثارهای بزرگی میکنند چه زود فراموش میشند

    البته قهرمان نوشته امروز من ، هنوز برای کسانی که ایثار کرده

    فراموش نشده البته از آینده دور کسی خبر نداره !!!!!!!!!!!!!!!!

    تازگی ها با یه کسی آشنا شدم که سالها قبل نفر چهارم رشته

    علوم تجربی شده و از چند کشور معتبر دعوت نامه گرفته ولی به

    دلیل اینکه اون موقع ، این آدم مرد خونه شون بوده و برخی مشکلات

    از باب همین امر داشته، نتونسته به دعوتنامه ها جواب مثبت بده !

    چه ارداه ای ! اگه من بودم شاید نمیتونستم همچین کاری کنم و

    برای آینده ی خودم تلاش میکردم ! نه اینکه الان وضع مالی اش

    بد باشه ،  ولی اگه میرفت اون ور آب با اون هوشی که داشته شاید

    الان هم نظر مالی و هم از نظر اعتبار علمی توپ خرابش نمیکرد

    ولی خوب انتخابش رو کرد و موند و الان مورد سپاس و قدردانی

    خانواده اش است .... بازم خوشبحالش که فراموش نشده و این

    باعث شده که از کاری که کرده پشیمون نباشه ..................

    اما اون دسته از آدمهای که ایثار بزرگتری کردند و چه زود فراموش

    شدند ! طرفدار این دسته از آدمها نیستم که همیشه با گذشته

    زندگی میکنند ، ولی میگم که  برای چی اصلا این بحث رو باز کردم :

    چند روز پیش آسایشگاه جانبازان جنگ رو توی تلویزیون نشون

    میداد ولی توی اون جمع عمومی که من نشسته بودم کسی

    حوصله یا شاید اعصاب دیدن این برنامه رو نداشت و کانال رو

    عوض کردند ! یاد فیلم گیلانه افتادم وقتی داشت میرفت جنگ

    چه برومند بود و وقتی برگشت چه ..... نمیدونم این افراد چیزی

    برای خوش کردن دلشون دارند ؟ یه چیزی که بهشون بگه کاری

    که کردی اشتباه نبود با وجود اینکه الان خیلی ها فراموشت کردند

    و از اون بدتر خیلی ها به اسم تو و فقط با شعار ، دارند به منافع

    زیادی دست پیدا میکنند و تو کنج آسایشگاه و فقط منتظر ....

    پ.ن. شاید مردم هم حق داشته باشند ، شاید دچار دوگانگی شدند ؟!



  • نویسنده: یاغی(دوشنبه 88/2/14 ساعت 7:50 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   دنیا عجب بالا و پایین داره !!!
  • واقعا یه موقع هایی این دنیا چقدر تنگ و کوچیک میشه یه نمونه

    بارزش توی همین فوتبالمون رخ داده ! انگار همین دیروز بود که

    علی دایی ( بنده ارادت خاصی به ایشون دارم، شاید چون در حد

    توانش اسم کشورمون رو بلند کرد ) شد سرمربی تیم ملی و بعد

    از چند روز بخاطر اینکه آقای مایلی کهن یه اظهارنظری در مورد

    علی دایی کرد ، دایی ازش شکایت کرد و یکسال محروم از حضور

    در رسانه ها شد و.... حالا امروز مایلی کهن شد سرمربی و علی دایی....

    ای کاش دنیا به این زودی هم به پاشنه در دل ما میچرخید !!!

    پ.ن. و به قول عادل ما نباید این طوری اسطورمون رو بشکنیم !

    ای کاش فرصت میدادیم !

    پ.ن. این سریال عید مدیری هم چقدر قشنگ به لجن کشیده

    شدن فوتبال و مافیای اون رو نشون داد ( البته این موارد توی کشور

    ما دیده نمیشه و این برای کشورهای دیگه بود !!! )



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 88/1/30 ساعت 6:26 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

    <      1   2   3   4   5   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 415671
    بازدید امروز : 4
    بازدید دیروز : 4
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • از افسانه تا واقعیت - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • از افسانه تا واقعیت - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی