سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از افسانه تا واقعیت - یاغی
  •   بهار امسال با اومدنش غافلگیرمون کرد !!!
  • بهار امسال با اومدنش غافلگیرم کرد ! نه به پارسال که در عطش رسیدن بهار بودم نه به امسال که

    نفهمیدم چه شکلی اومد ؟! انگار روزها هم دیگه از مسئولیت روز بودنشون خسته شدند و دوست دارند

    هرچه زودتر این مسئولیت رو به روز بعدی بدند . من اسم این کارشون رو گذاشتم اتانازی روزها !

    بین این همه شادی برای رسیدن سال نو در چهره آدم ها ، انگار یه غم نهفته اون گوشه دلشون هست

    به این مضمون که این غافله عمر عجب میگذرد ! کاری هم از دستمون بر نمیاد جز استفاده بهینه از این

    فرصت کم .

    یه برتامه ریزی برای سال 88 کردم حالا نمیدونم تا آخر این سال اگه زنده بودم ، تا چقدر میتونم به

    این برنامه ریزی عمل کنم ؟

    پ.ن. جدیدا به اهمیت آموزش خیلی بیشتر از گذشته پی بردم ! آموزش باعث میشه که اگه یه موضوعی

    رو قرار بر اثر تجربه یه جند سال دیگه بفهمیم ، خیلی زودتر متوجه بشیم و خیلی جلو بیفتیم توی زندگی !

    ( یکی نیست بگه اینو خودت کشف کردی ؟!)

    پ.ن. امیدوارم همه سال خوبی رو شروع کنند .

    ____________________________________________________________________

     

    عیدی امسال پارسی بلاگ به من !

    من میخواستم این متن رو قبل از سال نو توی وبلاگم بزارم ولی چه کنم از دست این پارسی بلاگ ؟!

    عرض میکردم :  همیشه رمز وبلاگم برای ورود،  دراون  کادر رمز وبلاگ  وجود داشت ،

    ولی وقتی خواستم این متن رو

    بزارم دیدم بععععععععععله ، هی زده میشه رمز شما اشتباه است ، منم بعد از این همه مدت رمز وبم

    رو فراموش کرده بودم دیگه ، رفتم توی بخش فراموشی رمز و اسم وبلاگم و نام کاربری ام رو نوشتم ولی

    باز هم قبول نمیکرد و میگفت اشتباه است تا امروز که دیگه پارسی بلاگ بعد از نامه نگاری اینترنتی

    من ، دلش به حال من وبلاگ نویس یاغی ( و یه خرده معتاد به وبلاگ نویسی ) سوخت و این رمز

    من رو داد . و من از اینجا از مدیریت محترم سایت پارسی بلاگ تشکر میکنم .



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 88/1/16 ساعت 7:55 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   خواب خرگوشی یا زندگی !
  • خیلی از وقتها کارهایی که نتیجه خوبی داره ، برای رسیدن بهشون

    باید ریاضت های زیادی تحمل کرد و باید سختی امروز رو به جون

    خرید تا شیرینی آینده ای که معلوم نیست باشه یا نباشه ، تضمین

    بشه ! خیلی از وقتها هم کارهایی است که برای الان و حال خوبه

    و آینده ای نا خوشایند نمیشه گفت ولی نا معلوم رو رقم میزنه ! تا

    اینجا حرفی نیست خوب هر کس به اندازه تلاش و سختی ها پاداش

    میگیره اما گاهی اوقات یه استثنا هایی ایجاد میشه ! مثلا چطور

    میشه بدون سختی ، آینده ای خوبی داشت . و چطور میشه همیشه

    گفت بی خیال دنیا رو عشقه و دنیا همیشه به کام باشه !

    پ.ن. یه دبیر عربی داشتیم که همیشه به بچه ها میگفت کی میخواید

    از خواب خرگوشی بلند بشید ؟

    پ.ن. یه بزرگی هم میگه : زندگی رو باید زندگی کرد !



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 87/12/4 ساعت 8:53 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   حاشیه بدون متن
  • از روی پل عابر پیاده یکی از میدان های معروف دیارم رد میشدم

    که دیدم روی پل یه پسر بچه نشسته داره مشق مینویسه و یه

    ترازو هم جلوشه و هرز گاهی به عابرین التماس میکنه .... یه خرده

    جلوتر یه دختر 10_12 ساله  یه جوری به میله های پل تکیه داده

    بود که اگه اون پاکتهای فال و اون لباسهای ژولیده رو نداشت من

    فکر میکردم که ملکه پل هستش ... وقتی از پله های پل داشتم

    میومدم پایین یه دختر بچه خیلی کوچلو که بیشتر از 3 سال نداشت،

    روی پله ها کز کرده بود، با یه عالمه پاکت فال و اگه تا شب اونجا

    میموند حتما توی اون هوای سرد یخ میزد ... وقتی از پل اومدم پایین

    یه پارچه تبلیغاتی بزرگی دیدم که عکس یه کودک غزه ای بود و

    در کنار عکسش نوشته شده بود ، کجایید ای آزادگان !

    از یه محله شلوغ و پر رفت و آمد دیارم رد میشدم که دیدم یه

    مرد نابینا فال میفروخت ، یه زن مسن یه ترازو جلوش بود ،

    یه پیرمرد نحیف واکسی که چشمانش ملتمسانه به دنبال کفش

    میگشت برای واکس زدن و یه مرد بی دست .... وهمه در

    استرس آمدن شهرداری و جمع کردن بساط و.... و آن طرف تر

    صندوق کمکهای مالی به غزه ...!

    پ.ن. چرا انقدر افرط و تفریط ؟

    پ.ن. قایقی خواهم ساخت ، خواهم انداخت به آب ....



  • نویسنده: یاغی(پنج شنبه 87/11/10 ساعت 1:22 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   جنگل حیوانات
  • یکی بود و یکی نبود زیر گنبد کبود یه جنگلی بود پر از حیوون در

    انواع و اقسام گوناگون اهلی ،وحشی، سفید ، سیاه ، پشمالو

    ، پردار ، قرمز ، زرد ، خزنده و پرنده و ...

    همه این حیوونها در صلح و صفا با هم زندگی نمیکردند ، آقا شیره ادعا

    میکرد رییس جنگله حتی رییس اون جاهایی از جنگل که یه بار هم پا

    نزاشته و از نزدیک ندیده البته بگم که نعره اش همه جای جنگل طنین

    می انداخت حالا چه به صورت مستقیم و چه به صورت پخش با تاخیر .

    حیوونهای ضعیف جنگل با هم متحد نبودند یه گروهشون آقا شیره رو به

    عنوان رییس پذیرفته بودند و زندگی خوبی داشتند اما خیلی از حیوونهای

    ضعیف آقا شیره رو قبول نداشتند و فکر میکردن با باج دادن به حیوونهایی

    مثل گرگ و روباه و پلنگ میتونند جلوی آقا شیره بایستند و...

    اینجا رو داشته باشیم و حالا بریم سراغ حیوونهای قوی از قبیل همون گرگ و

    روباه و پلنگ و... این حیوونها در ظاهر یه طوری رفتار میکردند که حیوونهای

    ضعیف فکر میکردند ، که اینها هر کدومشون با هم دیگه قهرند و کاری به کار

    هم ندارند و جلوی آقا شیره می ایستند بیچاره حیوونهای ضعیف مثل آقا الاغه و

    آقا گاوه و... اما این حیوونهای قوی نه تنها با هم دیگه بده و بستون داشتند بلکه

    اقا شیره چون ساپورتشون میکرد در کلیات امور جنگل با اون مخالفتی نداشتند و

    در ظاهر طوری رفتار میکردند که حیوون ضعیفها فکر میکردند اونا واقعا دوستشون

    هستند و...

    حالا باز بریم سراغ حیوون های ضعیف ، این حیوونها به حیوونهای قوی باج میدادند و

    باهاشون قرار داد می بستند و... تا در مواقع اضطراری این حیوونهای قوی بهشون

    کمک کنند اما هر دفعه که وضع اضطراری پیش میومد نه خبری از قرار داد بود و نه

    خبری از حیوونهای قوی و وقتی هم وضع اضطراری تموم میشد ، این حیوونهای قوی

    پیداشون میشد با هزار جور بهونه ، تا اینکه دوباره حیوونهای ضعیف گولشون رو

    میخوردن و دوباره با اونها قرار داد میبستند و هر بار همون آش بود و همون کاسه  .

    یه حیوونهایی هم این وسط بودند که نه قوی بودند و نه ضعیف اما یه خورده عقل

    داشتند و با آقا شیره رابطه خوبی داشتند و آقا شیره هم برخی از کارهای مهم

    جنگل رو داده بود اونا انجام بدهند تا روزگار به کامشون باشه و ....

    پ.ن. ای کاش حیوونهای ضعیف با هم متحد میشدند ،نه با حیوونهایی که دوستیشون

    مثل دوستی خاله خرسه است .یا حداقل با شیر متحد میشدند و به جای اون همه

    باج های ریز و درشتی که به این حیوون قوی و اون حیوون قوی میدادند به آقا شیره

    میدادند تا آقا شیره هم دم اونها رو داشته باشه به هر حال اون از گرگ و کفتار که

    قدرتمندتر و سخاوتمندتره !

    پ.ن. نتیجه اخلاقی این داستان هم به عهده بیننده ( مثل این سریالها و فیلمهایی که

    آخرش رو یه جوری تموم میکنند که نتیجه به عهده بیننده واگذار میشه ، مثل اونا ) .



  • نویسنده: یاغی(دوشنبه 87/10/30 ساعت 1:11 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   پسر شجاع
  • این متن رو خیلی وقت پیش میخواستم بنویسم ولی انقدر کار پیش

    میومد و هی به فردا واگذار میشد تا رسید به امشبی که از این
    موضوع یه چند وقتی گذشته ولی مینویسم ، خیالی نیست

    چند روز پیش شاهد بودیم که رسانه ها مون جنجالی بپا کردند که
    جورج خان گفته اشتباهی که من کردم حمله به عراق بود و ....

    حالا من کاری به این ندارم که واقعا اشتباه کرده یا نکرده و این جور

    حرفا ... ولی پیش خودم نشستم خوب فکر کردم که آیا تا حالا شده

    یکی از دولتمردان کشورمون بیاد بگه من فلان اشتباه رو کردم و ...

    من که به نتیجه ایی نرسیدم ؟! به هر حال همه ما آدمیم و جایزالخطا

    ولی گویا یا این آقایون جرات باز گو کردن ندارن یا انقدر ما عقبیم که فقط

    باید دست و پا بزنیم برای زندگی و اصلا فرصت اشتباه کردن نداریم ؟

    یا اصلا اشتباه نکردن ( که من این یکی رو بعید میدونم )

    به نظرم اگه اشتباه کردیم یا باید شجاعانه اون اشتباه رو بپذیریم با تمام

    عواقبش و یا متوسل به دعا گربه سیاهه نشیم ...

    پ.ن. چند روز پیش ( اگه این واژه چند روز پیش نبود من چیکار میکردم ؟)

    داشتم چندتا از وبلاگها و پیامهاشون رو میخوندم همینطوری هاج و واج موندم

    یه وبلاگ از امریکا خوب نوشته بود یه عده ای در بخش کامنتها بهش فحش
    داده بودند و یه وبلاگ از امریکا بد نوشته بود و دوباره یه عده توی بخش کامنتها

    اومده بودند و بهش فحش داده بودند ... به نظرم امریکا یه ساندویچ همبرگر

    که باید همبرگش رو خورد و اون کاغذ دورش رو پرتاب کرد توی سطل ، خیلی

    ساده باید اون چیزی که خوب هست رو  پذیرفت و اون چیزی که بد هست

    رو نباید پذیرفت ، خیلی بیطرفانه  ( یکی نیست بگه این رو خودت تنهایی گفتی ؟ )



  • نویسنده: یاغی(سه شنبه 87/10/3 ساعت 12:43 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

    <      1   2   3   4   5   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 415678
    بازدید امروز : 11
    بازدید دیروز : 4
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • از افسانه تا واقعیت - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • از افسانه تا واقعیت - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی