سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از افسانه تا واقعیت - یاغی
  •   اتانازی
  •              چند روز پیش سر یکی از کلاسها بحث اتانازی در سالمندان
              شد . استاد از بچه ها پرسید آیا موافق این عمل هستند یا
    نه ؟ اکثر بچه ها گفتند مثل این کارت اهدای عضو که هر
    کسی دوست داشته باشه میره میگیره ، خوبه یه کارتهایی
    هم باشه که هر کس خواست در دوران پیری ،( امروزه این دوره
    را از 80 سال به بالا میدانند ) دورانی که مریضی و سربار شدن
    بر دیگران را با خود به همراه داره ، اون کارت رو بگیره . یعنی
    هر کسی که خواست دوران پیری رو با رنج عذاب نگذرونه ،
    با این کارتی که داره مرگ خودش رو امضا کرده و دیگه خواهان
    معالجه و... نیست . به خصوص اگر معالجه برایش بی تاثیر باشد
    و فقط درد و رنج هم برای خودش و هم برای اطرافیانش باشه ،
    پزشک یا بیمارستان با توجه به این کارت ، فرد پیر بیمار رو
    زودتر از این درد نجات دهند که بهش میگند اتانازی .
    توجیه اکثریت بچه ها که این نظر رو میدادند این بود که اکثر افراد
    پیری که در اطرافشون هست از خدا میخواهند که یه شب تب
    باشه و یه شب مرگ که سربار و مزاحم کسی نباشند .
    اقلیتی هم که مخالف این کار بودند یا احساسی برخورد میکردندکه

    به قول اکثریت بچه ها هنوز توی این موقعیت که از یک فرد پیر باید
    مراقبت کنند با همه ی مشکلاتش ، قرار نگرفتند . یا مخالفتشون
    به دلیل مسائل مذهبی بود که مثلا هر چی آدم توی این دنیا رنج
    بکشه از گناهانش توی اون دنیا کاسته میشه و یا قدرت گرفتن
    هر نفسی فقط از آن خدا است . یا میگفتند شاید در همون لحظه
    داروی مخصوص بیماریشون کشف بشه و.... 

    استادمون میگفت توی سویس یه بیمارستان هست که فقط از
    افراد سالمند مراقبت میکنه ولی دارویی و... برای بهبود وضع
    آنها برای زنده ماندن بیشتر تجویز نمیکنه و ...
    اگه یه روزی این نظری که اکثریت بچه های کلاس دادند اجرا بشه
    چی میشه ؟ به خصوص زمانی که ما قشر جوون پیر بشیم ، الان
    که جوونیم مسئولان توی کار مون موندند وای به اینکه این جمعیت
    سر به فلک کشیده پیر بشه ....
    پ.ن. منظور اکثریت بچه های کلاس از اتانازی افراد سالمند ،  

    افراد سالمندی است که دیگر به هیچ دارو و درمانی جواب نمیدهند

     و کار اون بیمارستان سویسی هم برای این افراد هست، نه افراد

    سالمندی که به درمان پاسخ میدهند .
    پ.ن. آخر کلاس با خودم گفتم راستی راستی آخر کارمون همینه ؟
    ناتوانی یک کودک رو داریم بدون محبوبیتی که اون کودک داره !!!
    پ.ن.  اتانازی به این شکلی که گفتم توی اسکیموها و با تحقیقات
    انجام شده در برخی عشایر ایران دیده شده ( در برخی عشایر ایران
    فرد سالمند،  البته آن مدل سالمندی که گفتم ، را با مقداری آب و
    غذا تنها گذاشته و بدون او کوچ میکنند البته این بدان منظور نیست
    که احترام به سالمند نمیگذارند برعکس بسیار نیز احترام میگذارند
    اما وقتی این کار رو میکنند که میدونند فرد بیش از چند روز دیگر زنده
    نیست و در کوچ اذیت میشود و ....)



  • نویسنده: یاغی(جمعه 87/2/6 ساعت 1:13 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   سانسور در ذات مطبوعات نیست
  • چند وقت پیش ها یه بنده خدایی میگفت تعداد عنوان برای کتاب
    در غرب بیش از 70،000 است . و کلا رشد سریع مطبوعات در
    غرب بخاطر نبود سانسور در این زمینه است . میگفت چون در
    ذات مطبوعات سانسور نیست اگر به هر دلیلی بخوایم به زور در
    مطبوعات سانسور ایجاد کنیم اون مطبوعات به هیچ رشدی نمیرسه
    و در نهایت انگیزه ای برای نوشتن ایجاد نمیکنه ! میگفت برای همینه
    در کشور ما تعداد عناوین کتاب در هرسال خیلی پایینه و کسی هم
    که دست به قلم میزنه ،خودش یه خود سانسوری در نوشته هایش
    میده و بعد کتاب رو میده به ناشر ، ناشر هم یه سانسوری در کتاب
    میکنه و بعد باید این کتاب برای تایید بره وزارت ارشاد و در آنجا هم یه
    2 سالی زیر دست ممیزی میمونه و سانسورهای لازم به عمل میاد
    باز هم ممیزی میمونه اجازه چاپ بده یا نه ؟! چون اگه کتاب فردا به
    هر دلیلی ناخوشایند باشه پای اونم گیره ؟! . میگفت کتابهایی که
    محتوا خاصی ندارند بیرون میایند و چاپ میشند ولی چون جذابیت
    ندارند خریداری نمیشوند و به مرور چاپ کتاب در کشور پایین میاد ؟!
    میگفت از چند تا خبرنگار شنیده که برای روزنامه ها بخشنامه فرستاده
    میشه که در مورد مثلا فلان موضوع صحبت نکنید یا حول این موارد
    صحبت کنید و........... وگرنه تعطیل میشید و..............
    از اینجا به بعدش رو خودم میگم
    ای کاش سانسور در مطبوعات ما نبود ( یا حداقل بود )، چون شاید این
    طوری محبوبیت مطبوعات در کشورمون بیشتر میشد و راست از کذب
    بهتر آشکار میشد بی هیچ ترسی ! (نه اینکه 13 روز عید مطبوعات

    تعطیل باشه وکسی هم اعتراضی نکنه ) اگه یکی یه چیزی بنویسه که
    ناخوشایند بیاد ، خوب کسی که براش اون نوشته ناخوشایند بوده
    بیاد یه جای دیگه نقدش کنه و.... یا مثلا اگه هزار نفر نامه بنویسند و
    امضا کنند که فلان نوشته رو چرا چاپ کردید اون موقع فلان مسئول
    مطبوعاتی رو ببریم پای میز محاکمه و.... به هر حال این طوری
    دموکراسی قشنگتر شاید اجرا بشه تا اینکه اگه یه نوشته یا یه کتاب
    به ذائقه 2 نفر خوش نیومد ................ ، بگذریم اینا فقط یه خیاله و
    دیگر هیچ !!!!!!!!
    پ.ن. نمیدونم چقدر متنم خود سانسوری داشت ؟



  • نویسنده: یاغی(پنج شنبه 87/1/29 ساعت 7:41 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   آن زمان که من شاعر میشدم
  • یاد اون روزهای بهاری بخیر ، پنجره اتاق باز میشد به روی
    درختان زیبا و شاداب . یادمه هر سال درخت اقاقیا در همان
    لحظه هایی که گلهای زیبا خوشبویی داشت ، آنچنان مستانه
    دست در گردن درخت مو می انداخت که گویی مستی بوی
    گلهایش را از دانه های زرد انگور وام میگیرد . گنجشکان ،
    مستانه بر روی درختان آنچنان میخواندند که گویی نغمه داوودی.
    پرده اتاق همراه با باد چه ناز میرقصید ( حرکات موزون !) ......
    و آن موقع من شاعر میشدم .
    اما امروز ، دریغ و افسوس که پنجره گم شده است یا نمیدانم
    شاید کسی مایل به گشودن او نیست ؟! آخر چیزی دیگر در
    آن سوی پنجره نیست جز یک درخت نیمه سوخته که روی اش
    جغدی نشسته ............ !


  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 87/1/25 ساعت 9:0 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   چی میشد اگه ....
  •                         چی میشد اگه افراد غیر متخصص نمیومدن جای افراد متخصص بیکار رو
                            بگیرن ؟ دنیا گلستون میشد و مردم هم کارهاشون پیچ نمیخورد و
                          اعصاب ها هم خورد نمیشد و ......  حالا میگم چرا یهو من یاد این مشکل
                                                  دائم فراموش شده افتادم :
    رئیسای آموزش دانشکده ما هر سال باز نشسته شدند و یکی دیگه روی
    این صندلی نشسته اما باید بگم سال به سال دریغ از پارسال ! این رئیس
    جدید آموزش امسالمون که دیگه نوبره ! 2 بار برنامه ریزی کرد و چقدر
    ساعت ها بهم خورد و حالا روزهای دوشنبه اکثر کلاس ها تداخل داره با
    یک کلاس خاص !!! ما سر ساعت کلاس روز دوشنبه رفتیم دیدیم نیم ساعت
    از کلاس گذشته ، تعجب کردیم ؟! بچه ها گفتن استاد گفته من این ساعت
    نمیتونم باشم و ساعت کلاس رو جلو انداخته ! من نمیدونم این مشکل ما که
    نیست مشکل آموزشه که با استاد هماهنگ نکرده درنتیجه ما باید نیم ساعت
    از کلاس قبلیمون مونده بیام بیرون مثل چی بدوییم و بریم سر این کلاس خاص و
    حاضری بخوریم و یک ربع بشینیم و بعد مثل چی دوباره بدوییم بریم سر کلاس
    قبلی تا حاضری اون کلاس هم بخوریم !!! بد شانسی استاد کلاس اولی ،
    آخر ساعت مراسم پر شکوه حضور و غیاب را دارد و استاد کلاس دومی ،
    اول ساعت !!! ما هم که مار گزیده شدیم از این مراسم ( توی پست چوب معلم...
    نوشتم ). چون ما توی حذف و اضافه این درس رو گرفتیم ، اسممون توی
    لیست جدید باید می بود حالا اسم بچه های اکیپ که این درس کلاس خاص
    رو گرفته بودن ، بود و اسم من نبود و حالا من چقدر دوندگی کردم و فهمیدم
    اسمم تویکامپیوتر آموزش هست و توی لیست استاد نیست و رئیس آموزش رو
    مجبور کردم لیستی که توی کامپیوتر داره و اسم من داخلش هست رو دوباره
    بده به استاد بماند ................
    پ .ن . بزنم به تخته این استاده زیاد حال عقده نداره و قبول کرده بچه های
    که تداخل دارند دیر بیان سر کلاس خصوصا ما که این 2 تا کلاسمون در دورترین
    نقطه دانشکده از هم قرار داره و باید بدوییم مثل چی ...............
    پ.ن. حالا باز بگیم تخصص کیلو چنده ؟ مدرک رو عشقه ............



  • نویسنده: یاغی(چهارشنبه 87/1/21 ساعت 10:30 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   پلیس آسمانی !!!
  •                    من نمیدونم چرا انقدر توی فیلم ها و سریا های پلیسی مون اصرار
                   داریم همیشه پلیس هامون پیروز بشوند با نشون دادن کمترین خسارت
                      به پلیس ؟ به نظر من با این گونه کارها شعور بیننده رو زیر سوال
    میبریم . اگه همیشه پلیس پیروزه پس این همه جرم و جنایت چی چیه ؟
    به هر حال اگه دزدها و قاچاقچی ها و نمیدونم هر چی خلاف کاره بدونه
    همچین پلیس هایی هستند اکثریت شون دور این کارها رو خط میکشند اما
    انگار ............. !؟ . به نظر من خیلی قشنگه بیایم و واقعیت ها رو بگیم چون
    ما که توی آرمان شهر هایی که فلاسفه میگند زندگی نمیکنیم ، ما توی
    دنیای واقعی هستیم پس بهتره اگه 10 دفعه نشون میدیم آقا پلیسه 
    بازی رو میبره  2 دفعه هم نشون بدیم دزد ناقلا میبره این طوری مخاطب
    هم خود به خود طرفدار نیروی خیر میشه و دیگه خسته نمیشه از یک
    پایان تکراری مثل کارتون موش و گربه ، اکثریت خسته شده بودند از برنده
    شدن پی در پی موش و ناخداگاه دلشون به حال گربه میسوخت !!!! 
    پ.ن. البته من با این متن نخواستم زحمات این قشر رو نادیده بگیرم اما اون
    چیزی که  مهمه واقعیته .
     


  • نویسنده: یاغی(جمعه 87/1/16 ساعت 12:26 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 415827
    بازدید امروز : 18
    بازدید دیروز : 6
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • از افسانه تا واقعیت - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • از افسانه تا واقعیت - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی