بهار امسال با اومدنش غافلگیرم کرد ! نه به پارسال که در عطش رسیدن بهار بودم نه به امسال که
نفهمیدم چه شکلی اومد ؟! انگار روزها هم دیگه از مسئولیت روز بودنشون خسته شدند و دوست دارند
هرچه زودتر این مسئولیت رو به روز بعدی بدند . من اسم این کارشون رو گذاشتم اتانازی روزها !
بین این همه شادی برای رسیدن سال نو در چهره آدم ها ، انگار یه غم نهفته اون گوشه دلشون هست
به این مضمون که این غافله عمر عجب میگذرد ! کاری هم از دستمون بر نمیاد جز استفاده بهینه از این
فرصت کم .
یه برتامه ریزی برای سال 88 کردم حالا نمیدونم تا آخر این سال اگه زنده بودم ، تا چقدر میتونم به
این برنامه ریزی عمل کنم ؟
پ.ن. جدیدا به اهمیت آموزش خیلی بیشتر از گذشته پی بردم ! آموزش باعث میشه که اگه یه موضوعی
رو قرار بر اثر تجربه یه جند سال دیگه بفهمیم ، خیلی زودتر متوجه بشیم و خیلی جلو بیفتیم توی زندگی !
( یکی نیست بگه اینو خودت کشف کردی ؟!)
پ.ن. امیدوارم همه سال خوبی رو شروع کنند .
____________________________________________________________________
عیدی امسال پارسی بلاگ به من !
نظرات دیگران ( ) |
خیلی از وقتها کارهایی که نتیجه خوبی داره ، برای رسیدن بهشون
باید ریاضت های زیادی تحمل کرد و باید سختی امروز رو به جون
خرید تا شیرینی آینده ای که معلوم نیست باشه یا نباشه ، تضمین
بشه ! خیلی از وقتها هم کارهایی است که برای الان و حال خوبه
و آینده ای نا خوشایند نمیشه گفت ولی نا معلوم رو رقم میزنه ! تا
اینجا حرفی نیست خوب هر کس به اندازه تلاش و سختی ها پاداش
میگیره اما گاهی اوقات یه استثنا هایی ایجاد میشه ! مثلا چطور
میشه بدون سختی ، آینده ای خوبی داشت . و چطور میشه همیشه
گفت بی خیال دنیا رو عشقه و دنیا همیشه به کام باشه !
پ.ن. یه دبیر عربی داشتیم که همیشه به بچه ها میگفت کی میخواید
از خواب خرگوشی بلند بشید ؟
پ.ن. یه بزرگی هم میگه : زندگی رو باید زندگی کرد !
نظرات دیگران ( ) |
از روی پل عابر پیاده یکی از میدان های معروف دیارم رد میشدم
که دیدم روی پل یه پسر بچه نشسته داره مشق مینویسه و یه
ترازو هم جلوشه و هرز گاهی به عابرین التماس میکنه .... یه خرده
جلوتر یه دختر 10_12 ساله یه جوری به میله های پل تکیه داده
بود که اگه اون پاکتهای فال و اون لباسهای ژولیده رو نداشت من
فکر میکردم که ملکه پل هستش ... وقتی از پله های پل داشتم
میومدم پایین یه دختر بچه خیلی کوچلو که بیشتر از 3 سال نداشت،
روی پله ها کز کرده بود، با یه عالمه پاکت فال و اگه تا شب اونجا
میموند حتما توی اون هوای سرد یخ میزد ... وقتی از پل اومدم پایین
یه پارچه تبلیغاتی بزرگی دیدم که عکس یه کودک غزه ای بود و
در کنار عکسش نوشته شده بود ، کجایید ای آزادگان !
از یه محله شلوغ و پر رفت و آمد دیارم رد میشدم که دیدم یه
مرد نابینا فال میفروخت ، یه زن مسن یه ترازو جلوش بود ،
یه پیرمرد نحیف واکسی که چشمانش ملتمسانه به دنبال کفش
میگشت برای واکس زدن و یه مرد بی دست .... وهمه در
استرس آمدن شهرداری و جمع کردن بساط و.... و آن طرف تر
صندوق کمکهای مالی به غزه ...!
پ.ن. چرا انقدر افرط و تفریط ؟
پ.ن. قایقی خواهم ساخت ، خواهم انداخت به آب ....
نظرات دیگران ( ) |
یکی بود و یکی نبود زیر گنبد کبود یه جنگلی بود پر از حیوون در
انواع و اقسام گوناگون اهلی ،وحشی، سفید ، سیاه ، پشمالو
، پردار ، قرمز ، زرد ، خزنده و پرنده و ...
همه این حیوونها در صلح و صفا با هم زندگی نمیکردند ، آقا شیره ادعا
میکرد رییس جنگله حتی رییس اون جاهایی از جنگل که یه بار هم پا
نزاشته و از نزدیک ندیده البته بگم که نعره اش همه جای جنگل طنین
می انداخت حالا چه به صورت مستقیم و چه به صورت پخش با تاخیر .
حیوونهای ضعیف جنگل با هم متحد نبودند یه گروهشون آقا شیره رو به
عنوان رییس پذیرفته بودند و زندگی خوبی داشتند اما خیلی از حیوونهای
ضعیف آقا شیره رو قبول نداشتند و فکر میکردن با باج دادن به حیوونهایی
مثل گرگ و روباه و پلنگ میتونند جلوی آقا شیره بایستند و...
اینجا رو داشته باشیم و حالا بریم سراغ حیوونهای قوی از قبیل همون گرگ و
روباه و پلنگ و... این حیوونها در ظاهر یه طوری رفتار میکردند که حیوونهای
ضعیف فکر میکردند ، که اینها هر کدومشون با هم دیگه قهرند و کاری به کار
هم ندارند و جلوی آقا شیره می ایستند بیچاره حیوونهای ضعیف مثل آقا الاغه و
آقا گاوه و... اما این حیوونهای قوی نه تنها با هم دیگه بده و بستون داشتند بلکه
اقا شیره چون ساپورتشون میکرد در کلیات امور جنگل با اون مخالفتی نداشتند و
در ظاهر طوری رفتار میکردند که حیوون ضعیفها فکر میکردند اونا واقعا دوستشون
هستند و...
حالا باز بریم سراغ حیوون های ضعیف ، این حیوونها به حیوونهای قوی باج میدادند و
باهاشون قرار داد می بستند و... تا در مواقع اضطراری این حیوونهای قوی بهشون
کمک کنند اما هر دفعه که وضع اضطراری پیش میومد نه خبری از قرار داد بود و نه
خبری از حیوونهای قوی و وقتی هم وضع اضطراری تموم میشد ، این حیوونهای قوی
پیداشون میشد با هزار جور بهونه ، تا اینکه دوباره حیوونهای ضعیف گولشون رو
میخوردن و دوباره با اونها قرار داد میبستند و هر بار همون آش بود و همون کاسه .
یه حیوونهایی هم این وسط بودند که نه قوی بودند و نه ضعیف اما یه خورده عقل
داشتند و با آقا شیره رابطه خوبی داشتند و آقا شیره هم برخی از کارهای مهم
جنگل رو داده بود اونا انجام بدهند تا روزگار به کامشون باشه و ....
پ.ن. ای کاش حیوونهای ضعیف با هم متحد میشدند ،نه با حیوونهایی که دوستیشون
مثل دوستی خاله خرسه است .یا حداقل با شیر متحد میشدند و به جای اون همه
باج های ریز و درشتی که به این حیوون قوی و اون حیوون قوی میدادند به آقا شیره
میدادند تا آقا شیره هم دم اونها رو داشته باشه به هر حال اون از گرگ و کفتار که
قدرتمندتر و سخاوتمندتره !
پ.ن. نتیجه اخلاقی این داستان هم به عهده بیننده ( مثل این سریالها و فیلمهایی که
آخرش رو یه جوری تموم میکنند که نتیجه به عهده بیننده واگذار میشه ، مثل اونا ) .
نظرات دیگران ( ) |
این متن رو خیلی وقت پیش میخواستم بنویسم ولی انقدر کار پیش
میومد و هی به فردا واگذار میشد تا رسید به امشبی که از این
موضوع یه چند وقتی گذشته ولی مینویسم ، خیالی نیست
چند روز پیش شاهد بودیم که رسانه ها مون جنجالی بپا کردند که
جورج خان گفته اشتباهی که من کردم حمله به عراق بود و ....
حالا من کاری به این ندارم که واقعا اشتباه کرده یا نکرده و این جور
حرفا ... ولی پیش خودم نشستم خوب فکر کردم که آیا تا حالا شده
یکی از دولتمردان کشورمون بیاد بگه من فلان اشتباه رو کردم و ...
من که به نتیجه ایی نرسیدم ؟! به هر حال همه ما آدمیم و جایزالخطا
ولی گویا یا این آقایون جرات باز گو کردن ندارن یا انقدر ما عقبیم که فقط
باید دست و پا بزنیم برای زندگی و اصلا فرصت اشتباه کردن نداریم ؟
یا اصلا اشتباه نکردن ( که من این یکی رو بعید میدونم )
به نظرم اگه اشتباه کردیم یا باید شجاعانه اون اشتباه رو بپذیریم با تمام
عواقبش و یا متوسل به دعا گربه سیاهه نشیم ...
پ.ن. چند روز پیش ( اگه این واژه چند روز پیش نبود من چیکار میکردم ؟)
داشتم چندتا از وبلاگها و پیامهاشون رو میخوندم همینطوری هاج و واج موندم
یه وبلاگ از امریکا خوب نوشته بود یه عده ای در بخش کامنتها بهش فحش
داده بودند و یه وبلاگ از امریکا بد نوشته بود و دوباره یه عده توی بخش کامنتها
اومده بودند و بهش فحش داده بودند ... به نظرم امریکا یه ساندویچ همبرگر
که باید همبرگش رو خورد و اون کاغذ دورش رو پرتاب کرد توی سطل ، خیلی
ساده باید اون چیزی که خوب هست رو پذیرفت و اون چیزی که بد هست
رو نباید پذیرفت ، خیلی بیطرفانه ( یکی نیست بگه این رو خودت تنهایی گفتی ؟ )
نظرات دیگران ( ) |