سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از افسانه تا واقعیت - یاغی
  •   بسیار سفر تا پخته شود خامی !
  • من تا حالا در جمع روحانیون نبودم و یه فکر های پیش خودم
    راجع به اونا می کردم ! اما وقتی در جمعشون رفتم فهمیدم
    که هر جماعتی خوب و بد داره ! مثلا یه روحانی که میزبان بود
    از خانومش که کمکش کرده بود در اردوگاه تشکر کرد و یه روحانی
    در نگهداری فرزندان دوقلویش کمال همکاری را با خانومش میکرد
    و یه روحانی انقدر گرم صحبت می کرد که من و دوستم خواستیم
    تخمه در بیاریم بخوریم که بنا به دلایلی نشد ! ( یهو انگ اخراجی ها
    را بهمون میزدند ! خط فکریمون فرق داشت ولی نمی شد اونجا
    رو کرد ! ملتفت هستید که ؟ ) و .............

    می تونستند با اون اتوبوسی که ما را آورده بود قم ، قرار بزارند
    که ما را برگردونه که انقدر الاف نشیم و گرما نخوریم !!!!!!!!!!!

    میزبان ها خیلی خیلی مهربون و صبور بودند( ای کاش من هم
    بتونم مهربون ، که رکن اصلیش صبوری ، بشم ) که من ازشون
    از همین جا تشکر می کنم .

    وقتی عوارضی را رد کردیم یکی یکی بچه ها بلند شدند و با هم
    خداحافظی کردند در آخر وسط اتوبوس از ترافیکی که بچه ها درست
    کرده بودند مثل خیابون های کلان شهرها شده بود !!!!!!!!!!!!!!!

    وقتی در خونه به رویم باز شد احساس کردم وارد بهشت شدم
    تقریبا همون حالتی که در قصر در فیلم شبی با شاه به آدم
    دست میده !!!!! به خصوص که بابا مامان مثل 2 تا فرشته به
    استقبالم اومدند و می گفتند که چقدر لاغر شدی ( خوبه 4
    روز بود )
    پ ن مثل اینکه شکلک های متن قبلی نیامده ! خوب موردی
    نداره ! واگذار میکنم به هوش خودتون !
    پ ن راستی یادم رفت بگم اردو خیلی خسته کننده شده
    بود چون وسیله تفریحی و ... نبود اکثر بچه ها می گفتند
    کسل شدیم و ای کاش زمانش کمتر بود ان شاالله در اردو های
    بعدی ، وسیله تفریحی ( البته از نوع سالم ) ! هم باشه
    الکی ببین خودمون را دعوت کردیم ! سیاست رو حال کردید !!!
    پ ن خداییش هری پاتر را نذاشتم تو جیبم !

  • نویسنده: یاغی(شنبه 86/5/27 ساعت 2:40 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   روز آخر سفر
  • صبح که بلند شدیم دیگه عجله ای نبود ! چون فقط مراسم
    اختتامیه بود و سخنرانی یکی از نمایندگان مجلس و آقای
    که مسئول فناوری اطلاعات و این جور حرفها بود ! که این
    2 بزرگوار در سخنرانی خوب همدیگر ضایع کردند ! که بگذریم !
    ( به خاطر مسائل امنیتی ! )

    بعدش هم مداحی برای روز مبعث که بیشتر غمگین بود تا
    شادی آور ( البته اگه این کلمه خدای نکرده دور از عرفه ببخشید !)

    بعدش هم اهدا لوح و تقدیر نامه و جوایز ( دلتون بسوزه من
    هم لوح گرفتم
    )
    بعد هم رفتیم حرم
    و بعدش من و دوستم رفتیم برای خرید
    سوغاتی

    بهمون گفتند بعد از ناهار اتوبوس هست برای بردنتون به دیار
    اما ساعت 5 و نیم اتوبوس آمد ! و بهانه این بود که چون
    تعطیلا 3 روزه بوده اتوبوس گیر نیومده ( این هم بهونه بنی
    اسرائیلی ! نمیتونستید با همون اتوبوس که ما را آورد
    قرار داد ببندید برای امروز(شنبه ) !

    خلاصه با یه اتوبوس بدون کولر عهد قاقار میرزا راه افتادیم
    به سوی شهر و کاشانه ! بگذریم از هممیهنان دیگه که
    بلیط براشون جور نشده بود !

    موقع رفتن حاج آقای زحمت کشیدن و ساکها را در
    اتوبوس گذاشتند و به مزاح به فیلمبردار میگفتند از من
    فیلم بگیر !

    پ .ن در پست بعدی فقط یه حرفای در مورد این سفر
    میزنم که در ذهنم نقش بسته !
    نرید فردا بگید خوبه سفر دور دنیا در هشتاد روز نرفته ها!

    آفرین دوستایه خوب ! به هر حال .... بگذریم !



  • نویسنده: یاغی(شنبه 86/5/27 ساعت 2:2 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   روز چهارم سفر
  • جمعه بود ! ولی روی حسنی ( همونی که به مکتب نمیرفت
    وقتی میرفت جمعه میرفت ) را سفید کردیم 3 تا کلاس آنهم
    در صبح و بعدازظهر !
    چون آخرین شبی بود که اونجا بودیم ، در نتیجه شب تمام
    مسئولین و بچه ها جمع شدیم که هم مبعث را جشن بگیریم
    و هم حرفهای ناگفته را بزنیم و اگر نقدی داریم بگیم برای آخرین
    بار !
    می خواستیم برنامه مورد علاقه مون را اونشب ببینیم ولی یکی
    از روحانیون گفت بی خیال بشید ! چون میترسم فردا در
    وبلاگاتون در این زمینه و پشت سر ما حرف بزنید !
    شب تولد یکی از بچه ها بود که دوستان نزدیکش براش هدیه
    خریدند ، اون هم کیک و تخمه خریده بود . البته از کیکش چیزی
    نصیب ما نشد ! بعدش هم گذاشتند در فیریزر یخچال تا بدند به
    از ما بهترون ! ( البته شایع شده بود پای یکی از بچه ها رفته
    توش ) البته ما که آثار جرمی ندیدیم ! ) اما تخمه را زدیم تو رگ !
    این داستان ادامه دارد ! ( فقط روز آخرش مونده تو را خدا یه کاری
    کنید جلوی هری پاتر کم نیارم ! )

    پ ن. فکر کنم بدونید برای چی 2 روز خاطره ام را در یک روز
    پست کردم ؟ نه اشتباه حدس زدید ! چون دیروز آپ نبودم و
    از هر سخن تفرقه انداز و آدم ضایع کن پرهیز کنید !

  • نویسنده: یاغی(چهارشنبه 86/5/24 ساعت 1:36 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   روز سوم سفر
  • صبح بعداز اذان خواب آلو خواب آلو آماده شدیم برای رفتن به
    جمکران . وقتی رسیدیم یادم افتاد که وضو نگرفتم حوصله
    هم نداشتم برم وضو خانه ! در نتیجه یه خورده قران خوندم
    بعدش هم در مسجد دراز کشیدم و نماز خوندن دوستم و
    نظاره کردم ! وقتی می خواستیم بیایم سر قرار در بیرون
    مسجد برای صبحونه خجالت می کشیدیم که نکنه اولین
    نفرات باشیم ولی چشمتون روز بد نبینه وقتی ما رسیدیم
    دیگه جا برای نشستن نبود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    بعد از جمکران راهی اردوگاه وسف شدیم . هنوز کمی از
    راه را رفته بودیم که فوق العاده تشنه ام شد از آقای
    احسان بخش تقاضای آب کردم و همین که من این تقاضا
    را کردم ما بقی دوستان نیز این تقاضا را از این آقا کردندو
    ایشون شدند ساقی ولی انگار از این پست مهم چندان
    راضی نبودند !!!
    وقتی رسیدیم اردوگاه خیلی خسته بودیم ، وسط راه هم
    که گم شده بودیم دیگه نور علی نور بود ! حالا فرض کنید
    با این خستگی برای ما کلاس گذاشته بودند و استاد
    وقتی اومد فهمید خوب رنگ رخسار خبر می دهد از ....
    گفت هر کی خسته است بره بیرون ! اما این بره بیرون
    معنی دیگه ای داشت نتیجتا کسی از جاش تکون نخورد
    ولی همه انگار با چشمانی باز در خواب عمیقی فرو
    رفته بودند ! ؟
    موقع نماز که شد رفتیم وضو بگیریم که چشمتون روز
    بد نبینه 30 40 نفر در صف یگانه دستشوی ! به نماز
    جماعت نرسیدیم !
    بعد نماز منتظر ناهار شدیم اما ناهار ساعت 3 بعدظهر
    رسید ! آخه ماشین تو راه خراب شده بود ! موبایل هم
    که آنتن نمیداد !
    بعد نا هار یه کلاس دیگه داشتیم !
    بعد از سخنرانی یه کوهی اونجا بود که چند تن از
    پهلوونا از جمله خودم رفتیم بالا کوه !
    .... شب شده بود و در خوابگاه خاموشی زدند !

    پ.ن. دیروز طبق قراری که با دوستانم داشتم رفتیم
    گردش . بعدش هم برق نبود در نتیجه نتونستم آپ

    بشم !


  • نویسنده: یاغی(چهارشنبه 86/5/24 ساعت 1:17 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   روز دوم سفر
  • صبح روز دوم ساعت 7:30 با اجبار و با صدای صحبت
    هم اتاقی ها ( به خصوص خانم معلم ) و با صدای زنگ
    موبایلها از خواب پریدم ! خصوصا که فکر نکنم که 2 ساعت
    خواب رفته بودم ! بعد از بساط صبحانه بردنمون سالن آمفی_
    تئاتر برای گوش دادن به سخنرانی اساتید دعوت شده .
    با کمال شرمساری هیچی از سخنرانی یادم نمیاد ! با اینکه
    گفته بودند امتحان می گیریم ولی من نه حال نوشتن مطالب
    را داشتم نه حوصله گوش دادن ! به خودم گفتم بابا اینجا که
    دیگه دانشگاه نیست . در نتیجه در تمام مدت سخنرانی اساتید
    محترم بنده یا با موبایل نه با تلفن همراه ( یهو نیایند به بهانه پاس
    نداشتن زبان پارسی فیلتر مون کنند ) بازی می کردم یا با دوستم
    حرف میزدم یا میرفتم تو چرت ! خلاصه تلافی روزهای پر مشقت
    سر کلاس دانشگاه را اینجا درآوردم ! یا لحظه شماری می کردیم
    برای زمان پذیرای ( فکر نکنید من شکمو هستم ! اگه هم فکر کنید
    زیاد هم اشتباه نکردید ! نخند دیگه ! )
    2 تا کلاس صبح ، 2 تا هم بعد از ظهر !
    اما خاطره :
    گفته بودم که حموم آبش سرد بود ، ولی بعضی از بچه ها دلو
    به دریا می زدند و می رفتند دوش می گرفتند ! وقتی یکی
    رفته بود تو حموم و آب را باز گذاشته بود ، آب گلاب به روتون
    توالت قطع شده بود ! و در همون گیر ودار یکی از هم میهنان
    شیرازیمون در توالت گیر افتاده بود و به گفته بچه ها درست
    نیم ساعت در دستشوی موند تا آب وصل شد ! ( عمرا همچین
    رکوردی داشتید ! )
    اما خوبی روز دوم چی بود ؟ عجله نکنید میگم :
    خیلی جالب آدم در فضای اینترنتی میاد به وبلاگها سر میزنه
    و هر مدیر وبلاگ را یه جوری تصور میکنه ! من هم همینطور بودم
    تا اینکه در مراسم معرفی شب اول مدیرهای وبلاگهای را دیدم
    که حدود یکی 2 سال وبلاگهاشون را میخوندم ویه تصور دیگه ای
    ازشون داشتم وقتی چهره هاشون را میدیدم و... خیلی به وجد
    میآمدم ! خیلی با حال بود . فکر میکردم بعضی هاشون جنس
    مخالف جنسیت خودشون را داشتند ! و ضرب المثل قدیمی در
    ذهنم تداعی شد که خوندن وبلاگ کی بود مانند دیدن مدیر آن
    وبلاگ !!!!!!!!!!!
    غروب روز دوم رفتیم حرم حضرت معصومه (ع) ، نماز مغرب و اعشا
    را به جماعت خوندیم و بعد زیارت ، که دعا گو همه بودیم و بعد
    آمدیم در صحن و عزاداری معنوی که برای شهادت حضرت امام
    موسی کاظم بود را دیدیم و بعدش هم با پرس و جو درب 18 را
    پیدا کردیم رفتیم به سمت اتوبوسی کخ کرایه کرده بودند دوستان
    راستی یه چیزی یادم رفت بگم : اون ساختمونی که ما را بردن
    2 تا اتاق مجهز داشت که اصلا به ما ندادند و گفتند برای از ما
    بهترون !!!! مگه نه اینکه رده های بالای اجتماعی خدمتگذار مردم
    هستند و باید در سطح پاینتر همه قرار بگیرند !!!!!!!!!!!!!
    این داستان ادامه دارد .........................

    پ.ن . دوستانی که میزبان ما بودند خیلی مهربون بودند و فکر
    الفبای این مهربونی ، صبوری بود که داشتند . بیشتر در مورد
    این مطلب مینویسم . شاید در آخرین پست مربوط به سفرم
    و از همین جا تشکر از همشون می کنم .

  • نویسنده: یاغی(دوشنبه 86/5/22 ساعت 3:4 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   16   17   18   19   20   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 417450
    بازدید امروز : 12
    بازدید دیروز : 56
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • از افسانه تا واقعیت - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • از افسانه تا واقعیت - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی