سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از افسانه تا واقعیت - یاغی
  •   فریب خورده خشنود
  • سسسسسسسسسسسلاممممممممممممممم
    وای وای چه مسافرتی چه سفری کی منو اغفال کرد که
    بیا بریم ! اگه بفهمم که عکسشو می دم ، جنازه اش را
    تحویل میگیرم ! اما اگه کسی طرف را پیدا کرد ازش
    بپرسه سفر بعدی هم ، منو میبره  !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    چی ؟ می پرسید چه خبر ؟ میگم براتون از سیر تا پیاز !
    روز اول :
    سهشنبه غروب رفتیم ، میدان آزادی . قرار بود اتوبوس
    ساعت 4:30 راه بیفتد که کم کم شد ساعت 5:10 دقیقه
    ( البته نسبت به هواپیما و ... خوب بود و شناسنامه و وصیت
    نامه هم نمی خواستند !!!!!!!!! ) تو راه هم که پذیرای شدیم
    دیگه تاخیر یادمون رفت ! القصه ساعت 7 و خورده ای رسیدیم
    سازمان ملی جوانان قم . ما با شوق اینکه الان میریم توی
    اتاقهامون و اگه شد یه دوش میگریم ، راهی اون ساختمون
    شدیم ، اما چشمتون روز بد نبینه 2 تا اتاق دران دشت بود
    و یک حال و یک پذیرای 4 تا گلاب به روتون دست شوی و از همه
    وحشت ناک تر یه حموم بدون آب گرم !!!!!!!! خلاصه به هر کدوم
    ما یه پتو دادند و ( البته فقط یه پتو بدون متکا ! قابل توجه همونا )
    که برید یه گوشه بندازید و هم میشه زیرانداز و هم رختخواب !
    البته در اتاقی که ما بودیم خلوت تر بود .
    این امکاناتی که عرض کردم برای 70 نفر بود ! ( این متن را جوونها
    دم بخت نخونند چون امکان شاخ درآوردن حتمی است ) !
    خلاصه شب اولویه بهمون دادند و خودمون هم مقداری تنقلات
    برده شده را خوردیم ، نشسته بودیم که گفتند بریم توی اون
    یکی اتاقه برای معرفی خودمون و وبلاگمون و شناخت همدیگه ...
    این داستان ادامه دارد !

    پ ن . چون این اردو از طرف توسعه وبلاگ دینی بود و بر و بچ
    پارسی بلاگ هم توش سهیم بدند خصوصا ریاست پارسی بلاگ
    می خوام این چند روز از خاطرات سفر بنویسم ! چون خودشون
    هم می خواستند ما این کار را کنیم تا معایب و خوبی هاشون
    را متوجه بشند برای اردو های بعدی..............

    پ ن. جا داره از بابای دوستم هم که هم ما را تا آزادی برد هم
    دیشب من را تا دم خونه مان آورد تشکر ویژه کنم .

    پ ن . دلم برای دوستان مجازی ام تنگ شده ! حالا میرم
    سراغشون ، البته رسم اینکه اونا بیان به سراغ منو بگند زیارت
    قبول ! ولی خوب ما یاغی همشون هستیم ! ما میریم ! بچه
    اون سوغاتی ها را بیار !!!!!!!!!!!!

     



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 86/5/21 ساعت 1:29 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   سفر
  • من دیگه فردا رفتنی شدم ، مسافرت ! البته زیاد دور نیست
    (خیلی دور ، خیلی نزدیک ) ! پس تا یکشنبه اگه کامی (رایانه)
    گیر نیارم ، (اگه هم گیر بیارم که فبه المراد ! ) دیگه نمی تونم
    پستی بذارم ! دیگه وقت هم نمی کنم متنی بنوسیم برای
    نمایش در آینده !
    خلاصه اگر بار گران بودیم و رفتیم ! البته برای یه مدت کم پس
    جای خوشحالی نیست !!!!!!!!!!!!

  • نویسنده: یاغی(دوشنبه 86/5/15 ساعت 6:19 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   همکلاسی سلام
  • امروز دوستم ( یکی از بچه های تو اکیپ دانشکده ام ) زنگ زد بهم
    گفت از سشنبه غروب میای بریم قم . گفتم چه خبره
    ؟ گفت یه
    همایشی تو قم من هم مهمان ویژه هستم و سردبیر همایش هم
    هستم (خدا می دونه تا اینجاشو چقدر قوپی
    اومده ، چقدر حقیقت
    خوب بد زشت ) خلاصه باید حتما در همایش حضور داشته باشم و
    چون مهمان ویژه هستم می تونم یه مهمان با خودم ببرم
    ، اگه تو
    میای بیا بریم
    . من هم گفتم باید فکر کنم( بهر حال که نمیشه در
    دکان تجارتخانه مان را ببندیم !) بهر حال اگه هم برم تمام خرج و
    مخارجم هم رایگان است ( شعار قماش ما اینه که : مفت باشه
    کوفت باشه حالا از شیر مرغ تا طناب دار و جون انسان )

    برم جوابشو بدم . بچه زیاد خوب نیست علاف باشه
    پ.ن. در این همایش از وبلاگ و وبلاگ نویسی هم صحبت میشه
    جای همه را خالی میکنم در حرم حضرت معصومه
    مثل اینکه ما هم مثل خیلی از بر وبچ وبلاگ نویس یه مدتی (البته
    از سهشنبه نمیتونیم بیایم تو وبمون ) باید بار سفرمون را ببندیم
    حالا زیاد هم نباید ذوق کنم شاید نرفتم
    ! حالا تا 3 شنبه خدا
    بزرگه .........



  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 86/5/14 ساعت 3:10 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   از افسانه تا واقعیت
  • استاد ریاضی پایه ام جلسه اول که اومد سر کلاس گفت :
    آدم خوبه جسارت داشته باشه و تا حدی حرف توی دلش
    را بزنه . از این موضوع 2 یا 3 جلسه گذشته بود که استادمون
    داشت یه خاطره تعریف می کرد که در خاطر ه اش موتور و کامیون
    بود ! عکس موتور و کامیون را کشید ، که یکی از بچه ها گفت
    استاد این موتوری که کشیدید بیشتر شکل گاری تا موتور !
    استاده اول خندید ما گفتیم ایول عجب استادی پای حرفش ایستاد
    اما بعد از مدتی پا شد کیف و وسایلشو برداشت و رفت ! بعدا
    ما فهمیدیم این جناب استاد وقتی خیلی عصبانی میشه ، می خنده!
    دیگه از اون ماجرا به بعد کلاس 3 ساعتمون شد نیم ساعت !
    (البت ما که ناراحت نشدیم!) . بعد پشت سر کلاس و گرایش ما
    شروع کرد به بدی یاد کردن ، که از اون به بعد ما هم بیشتر در
    دانشکده شهره شدیم و سینه سپر کرده راه می رفتیم و برعکس
    اون چیزی که استاد می خواست شد ! آخر ترم هم نصف بیشتر
    بچه ها را انداخت ! استادی که معروف به ننداختن بود !

    استاد انسان شناسی فرهنگیمون جلسه اول که اومد ( تازه از
    اینگلیس برگشته بودن) گفت من خیلی دوست دارم بیاید با من
    مشورت کنید خصوصا در مورد مطالعه کتاب ها و ... از این صحبت
    ایشون گذشت تا اینکه من نیاز فوری به یه کتابی با فلان خصوصیت
    کردم، رفتم در اتاقشون اذن دخول گرفتم و ایشون اجازه دادند!
    همین که داشتم مشکلم را می گفتم یهو موبایلشو در آورد و شروع
    به شماره گرفتن کردو بعد هم با پشت خطی اش شروع به صحبت
    کرد!!!!!!!! نمیدونم ایشون فکر کردن من گل دارم لگد میکنم یا ....
    من هم از اتاقش زدم بیرون!
    استاد فلسفه ام جلسه اول اومد سر کلاس و گفت این کلاس ،
    کلاس فلسفه است . همه ما باید فیلسوف مآب با هم برخورد
    کنیم و اگر نظراتمون با هم متفاوت بود ، با گفتگو حلش کنیم ونه
    با جنجال ! چند جلسه گذشت و بچه ها شروع به بحث فلسفی
    کردند و اون هم بحثهای فوق العاده شیرین ! اما استاد نتونست
    طاقت بیاره و شروع کرد به ناسزاهای خیلی رکیک و اخراج کردن
    بچه ها از کلاس ! اگه یک دونه از اون فحش ها را به من می داد
    اول میزدم تو گوشش بعد می رفتم بیرون ! البته یکی از همکلاسیها
    را که اخراج کرد با نشانه اعتراض در کلاس را با پا باز کرد و رفت !!!!!!!
    چه جراتی !!!!!!!
    حالا هر کی دوست داره جسور باشه ، اهل مشورت باشه ، فیلسوف
    مآب باش و آزاد ! بسمه الله !
    پ .ن. خیلی حرف زدم تلافی 2 روزی که ننوشتم !

  • نویسنده: یاغی(شنبه 86/5/13 ساعت 7:54 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   ازدواج اینترنتی از نوع قشنگش
  • دیروز دوستم می گفت یکی از فامیلامون ازدواج کرده ، اما
    از نوع اینترنتی اش ! چند و چون کار را ازش پرسیدم ؟
    این شازده پسر که دانشجوی دکترای رباتیک یا مگا الکترونیک
    ( من که از این قرتی بازی ها سر در نمیارم ! یکی از همین
    رشته های چه میدونم آدم کش !!!) است ، داشته چت بازی
    می کرده که با خانمی آشنا میشه ، انگار خانمه هم دانشجوی
    کارشناسی یکی از زیر شاخه های رشته جناب دکتر بوده ،
    خلاصه بعد از اینکه کاملا از احوالات هم با خبر می شوند ،
    شازده پسر دست پدر و مادرش را میگیره و میرند اصفهان
    خواستگاری . بعد از آشنایی دو خانواده ، خانواده ها هم متوجه
    میشند خصوصیات مشترکی دارند ، مثلا باباهای این 2 کبوتر
    عاشق هر 2 ارتشی و جناب سرهنگ هستند ، (البته بابای
    شازده دکتر سرهنگ بازنشسته ) و هر 2 خانواده از اون با
    عرض پوزش خر پول ها هستند و به خاطر شغل پدر خانواده
    دختر منتقل شدند اصفهان و در تهران در یک منطقه بالا منزل
    دارند و خیلی از خصوصیات مشترکی که خوبیت نداره برای یه
    سرهنگ مملکت رو بشه
    ! القصه ‍، همین عیدی هم خانواده
    دختر خانم هم آمدند تهران خونه شازده پسر ودر طی این رفت
    و آمدها و آشنایی ها تصمیم گرفتند آخر مرداد جشن عقد کنان
    را برگزار کنند
    پ ن. خدا این 2 کبوتر عاشق را به پای هم پیر کند و همه ی این
    مدل کبوترهای عاشق را !!! دسته جمعی بگیم آمین !!!!!!

  • نویسنده: یاغی(چهارشنبه 86/5/10 ساعت 7:20 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   16   17   18   19   20   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 417566
    بازدید امروز : 20
    بازدید دیروز : 4
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • از افسانه تا واقعیت - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • از افسانه تا واقعیت - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی