سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از افسانه تا واقعیت - یاغی
  •   امروز در دانشکده غوغایی بود !!!
  • امروز وقتی وارد دانشکده میخواستیم بشیم 3 یا 4 تا مامور حراست که 
    به رضا زاده گفته بودن زکی ! دم در سفت و سخت وایساده بودن و
    کارت دانشجویی میدیدند ! ما هم شاکی رفتیم تو بدون توجه اما دوباره
    گفتند کارت نشون بدید ما هم با اکراه کارتمون رو در آوردیم ، وقتی رفتیم
    سر کلاس اعلامیه هایی را دیدیم روی صندلی ها که خبر از این میداد که از ساعت 12
    ظهر در دانشکده تحصنه ! تازه دوزاریمون افتاد که چرا در بزرگ دانشکده را
    بسته بودند و سفت و سخت کارت میدیدن............................
    ساعت 12 ظهر شد ما هم آماده شدیم که بریم تحصن ببینیم که ناگهان
    با صحنه ای مواجه شدیم ! حالا میگم ، در راستا اعتصاباتی که خرداد گذشته
    در دانشکده شده بود مبنا بر اینکه چرا اجازه انتخابات انجمن اسلامی
    داده نمیشود و بسیاری از دانشجو های آزادیخواه برای همین یا در زندان
    افتاده یا تعلیق شده بودند ، این تحصن امروز رخ داد !
    به بچه هایی که برای دانشگاههای دیگه بودند و بچه هایی که تعلیقی بودند
    اجازه ورود داده نمیشد تا در اعتصاب شرکت کنند در نتیجه بچه ها به در
    دانشکده ما که میله های همچون زندان دارد و بین میله ها شیشه است
    حمله کرده و تمام شیشه های در را پایین آوردند و بچه ها هم که داخل دانشکده
    بودند کمک کردند میله ها را بالا آوردند و بچه ها از زیر میله ها وارد دانشکده
    شدند و دیگر حراست مستعسل شد !!!!!!!!!!!!!!! بچه ها از دانشکده پلی تکنیک
    شریف ، علامه ، خواجه نصیر، تهران... بودن و هر کدوم به نمایندگی اکثر بچه های
    دانشکده خودشون و دانشجویان زندانی شده دانشکده شون شروع به سخنرانی
    کردند و شعار دادند . قضیه طوری شده بود که آدمهای خونه های اطراف
    دانشکده بالای پشت بومها و دم در خونه هاشون اومده بودند تا بیشتر بفهمن چه
    خبره ؟! ماشین ها و آدمهای خیابون هم پشت در دانشکده مشغول نگاه کردن بودن
    تا اینکه نیروی انتضامی وارد عمل شد و روبروی دانشکده اسکان یافت و بعد هم
    لباس شخصی ها اومدند با بیسیم هاشون ! برگردیم دانشکده ، بچه ها عکس
    دانشجوهایی که زندانی سیاسی شده بودن را بالا گرفته بودن و پلاکاردهایی
    همراه داشتند و برخی هم پارچه های سفیدی به پیراهنشون دوخته بودن !
    توی یه پلاکارد نوشته بود : احمدی نژاد دوستان ما را آزاد کن ! بچه ها شعارهایی
    از قبیل یار دبستانی من و رییس دانشگاه عزل باید گرددو چند تا شعار هم به
    ریاست جمهوری ( از وقتی اومدند روی کار ما نفهمیدیم روز دانشجو کی اومد کی
    رفت ! ) میدادند که ناگهان یکی از بسیجی ها با این شعار آخر مخالفت کرد که
    باعث درگیری بین دانشجوها و کتک کاری شد و تا اینکه ساعت آغاز به کار کلاسها
    بعد از ناهاری شروع شد بعضی از بچه ها رفتند سر کلاس ما هم چون 3 واحدی بود
    درس ناچارا و به زور دوستان اکیپ رفتیم که 5 دیقه ای نگذشته بود که صدای
    پاکوبی و دست وشعار بچه ها را در راهرو شنیدیم ما هم کلاسمون طبقه دوم و
    اولین راهرویی که پذیرای دانشجویان آزادیخواه بود ! دانشجوها شعار میدادن که
    دانشجو از کلاس بیرون آی اینجا دانشگاه نیست پادگان است ! و در کلاسها رو
    باز میکردن و بچه ها رو تشویق میکردند که از کلاس خارج بشوند و دانشجوها
    هم کم نزاشتند و تمام کلاسها رو تعطیل کردن حتی کلاسهای ارشد و دکترا
    هم تعطیل شد و فقط 3 کلاس منحل نشد اون هم شاید چون حضرات استاد
    تهدیدی کرده بودند !و دانشجوها تموم 4 طبقه دانشکده رو بالا رفتند و پای
    کوبیدند و دست زدند و شعار دادند و کارکنان دانشکده و اموزش و برخی از استادان
    فقط نظاره میکردن ! بچه ها از طرف دیگه از راه پله ها اومدن پایین و وارد
    بخش هیئت علمی شدن و در اتاقهای اساتید را که از پشت قفل شده بود
    میکوبیدند و میگفتند استاد فردا نوبت توست ( با توجه به اینکه برخی از اساتید
    دانشگاه ما رو به جرم سیاسی بودنشون اخراج کردن البته با ننگهای دیگه
    اخراجشون کردن ! ) و اسم اساتید رو بلند میگفتند و بهشون میگفتند چقدر سر
    کلاس برای ما حرف زدید از انقلاب فرانسه چقدر توی درسهامون از جنبش
    دانشجویی کشورهای دیگه شنیدیم حالا بیایید و جنبش دانشجویی ما رو ببینید
    اما دریغ از باز شدن یک در !!! شاید اساتید ما هم ترس نون داشتند و .....
    در همین حین بود که خبر رسید لباس شخصی ها یکی از بچه هایی که در این 
    تحصن شرکت داشته و به خاطر کاری از دانشکده خارج شده بود و سوار تاکسی
    شده رو گرفتند و به ناکجا آباد بردن با شنیدن این خبر دانشجوها به حیاط که چه
    عرض کنم نصفه حیاط دانشکده اومدن و بعد از یک دقیقه سکوت به خاطر دانشجویان
    زندانی تریبون آزاد گذاشتندو تا ساعت 3 مهلت دادن تا داشجویان دستگیری آزاد 
    شوند و لباس شخصی ها بروند تا با امنیت از دانشکده خارج بشوند !!!!!!!!!!!!!
    جلوی در دانشکده پر از دانشجو بود تا احتمالا دانشجوهای آزادیخواه شناخته شده
    بتونند بدون دیده شدن توسط لباس شخصی ها خارج بشوند و .......
    ما منتظر ماشین بودیم که بیایم خونه که خدا رو شکر هیچ ماشین خالی هم نبود
    ماشاء الله اکیپمون پر وپیمونه ! که ماشینهایی که رد میشدن از ما میپرسیدن چه
    خبره ما هم بلند جلوی لباس شخصی های بیسم به دست میگفتیم تحصنه
    البته بد جوری به ما نگاه میکردن وگرنه میخواستیم بگیم اینجا گوشت قربونی میدن
    تازه کباب شده اما حیف جیگرها سوخته !!!!!!!!!!!!!!!

    پ.ن. اقا ما گوشی جدید گرفته بودیم هر چی دکمه فیلمبرداری رو میزدیم
    فیلم گرفته نمیشد بعدا فهمیدیم که باید محکم دکمه رو فشار میدادیم
    صحنه های ناب از دستمون رفت اما باز هم به قدر اکتفا فیلم گرفتیم ! اینم
    از شانسمون !
    پ.ن. توی این هیرتی پیرتی چون کلاسمون رو منحل کرده بودیم باید هر
    گروهی میرفت توی اتاق استاد تا موضوع تحقیقشو مطرح کنه برای درس
    تکنیک ! ما هم گروهمون طبق معمول تنبل رفتیم و یه چیزی برای تحقیق
    گفتیم استاد هم که تیز از شانس بد ما ! محترمانه ما رو از اتاقش بیرون
    کرد البته ما بیشتر برای این دل و به دریا زدیم و بی موضوع رفتیم که
    حضورمون رو بخوریم !!! 
    پ.ن . دانشجوها اعلام کردن تا به خواسته هاشون توجه نشه ، پلمپه انجمن
    اسلامی باز نشه و دانشجویان زندانی آزاد نشوند این تحصن ها ادامه
    داره روزهای قبل در دانشکده های دیگه بود این امکان هست که روزهای
    بعد هم در دانشکده های دیگه باشه ! اما چون دانشکده ما در این زمینه
    بچه هاش فعالترند ممکن است ادامه اش تا نتیجه در دانشکده ما باشه !
    پ.ن . این تحصن امروز خفن تر بود به خاطر خودکشی دانشجوی دختر دانشگاه
    همدان در همین زندانهای ناکجا آباد و همچنین یورش به خوابگاههای 
    دانشجویی در شب قبل توسط حراست دانشگاه برای پیدا کردن اعلامیه !

    و یک سوال مگر ظلم قبلی با تلاش دانشجویی سرنگون نشد حالا هم اگر
    ظلمی باشد نباید ترسی از جنبش دانشجویی باشد ؟ تاریخ همه چیز را
    معلوم خواهد کرد و ظلم پابرجا نمیماند من این رو در کتابهای تاریخ مدرسه
    یاد گرفته ام !!!!!!!!!!!!!!
     پ.ن. اما دریغ که هیچ رسانه ی داخلی این اخبار را پخش نخواهد کرد !
    اما در فلان کشور سکولار دانشجویی سرش را بخارد در این رسانه ها بازگو
    خواهد شد ! این هم یه جور امنتداری !
    پ.ن . متنم طولانی شد ولی ارزش خوندن داره !!!


  • نویسنده: یاغی(سه شنبه 86/8/8 ساعت 8:55 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   قناری ، دلم گرفته
  • پرنده کوچیک توی قفس بود اما این دفعه قفس از جنس لطیف شیشه بود
    نه از جنس ضمخت آهن
    ! روی هر بخشی از دیوار شیشه ای کلماتی
    نوشته شده بود ، از جمله آزادی ، برابری ، عدالت و ...
    خیلی چیزهای دیگه
    پرنده کوچولو هم خوندن بلد بود ! وقتی این کلمات رو میدید روی دیوار شیشه ای
    به خیال اینکه این قسمت دیوار شیشه ای نرمه و با چند بار کوبیدن خودش به
    اون میتونه آزاد بشه از عدالت برخوردار بشه دارای برابری با قویتر ها بشه !
    خودش رو زد به دیوار اما بدتر دردش گرفت
    . کم کم گریه اش گرفت نه از طعم
    درد بلکه از اینکه ای کاش خوندن بلد نبود و دیوار شیشه ای با این واژه های 
    مقدس گولش نمیزد
    ! اما یک دفعه یه فکری به سرش زد بلند شد و هر بار
    محکمتر از دفعه ی قبل خودشو زد به دیوار شیشه ای ، خون صورتشو غرق
    خودش کرده بود ولی باز ادامه میداد ! وقتی نوبت آخرین ضربه برای آزادی
    شد پرنده به رهایی بالاتری رسیده بود
    !  اما در اون موقع یه فکری
    فوق العاده بهش التیام میداد
    بقیه پرنده ها وقتی وارد این قفس شدند و اگه
    خوندن بلد بودن با یکبار زدن خودشون به دیوار شیشه ای میتونند مزه آزادی ،
    عدالت ، برابری رو بچشند و دیگه این واژه های مقدس پیش چشمشون
    تبدیل به ابزار شکنجه نمیشند !


    چند روز پیش سوار تاکسی شدم ، راننده تاکسی خیلی نحیف و
    پیر بود
    اما نمیدونم انگار قانون بقای داروین در قرن 21 ام هم صدق
    میکنه و اون برای کسب رزق حلال در دوره ای که باید بازنشسته
    بشه و دیگه وظیفه دولته که در این سن مرهم حال اون بشه ، کار
    میکرد
    ! خلاصه داشت راهشو میرفت که یه ماشین دیگه بدون زدن
    راهنما پیچید جلوش این بیچاره هم یهو زد روی ترمز اما اون راننده
    ماشینه چند تا ناسزا گفت به این راننده گفت
    و این راننده هم گفت تو
    کوری
    ! اون یه چندتا نا سزا خیلی بدتری گفت و یهو از ماشینش
    پیاده شد و از پنجره دستهایش رو کرد داخل و سر راننده رو محکم
    فشار داد و نزدیک بود بکوبونه به فرمون سر راننده را
    و نمیذاشت
    راننده هم از ماشین پیاده بشه و از خودش دفاع کنه
    در همین
    گیر و داد خانمی که جلو نشسته بود از ترسش پیاده شد
    و یکی
    از مسافرین هم که عقب نشسته بود میخواست پیاده بشه که
    این 2 نفر را که بهتره بگم آقای راننده را از دست اون مردی که
    معلوم نبود از چی ناراحت شده بود که چنین رفتار جنون آمیزی
    میکرد نجات بده که نتونست
    و از طریق پنجره وارد عمل شد و
    این 2 تا را از هم جدا کرد
    ! از آقای راننده خواهش کرد که حرکت
    کنه وضعیت طوری بود که حتی ماشین های که پشت ماشین
    ما بودند یکبار هم بوغ نزدند نمیدونم از ترسشون بود یا .......
    .. . 



  • نویسنده: یاغی(پنج شنبه 86/8/3 ساعت 10:5 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   اشتباهی رفتیم !
  • امروز با وجود اینکه خیلی کار داشتم اما به اصرار یکی از دوستان رفتیم یه
    جلسه ای که توسط نهاد ریاست جمهوری تشکیل شده بود ! خلاصه تا
    رسیدیم اونجا دوستم مشکل دست به آب پیدا کرد ما هم که نمیدونستیم
    کجاست و خجالت کشیدیم بپرسیم اون موقع میگفتند نرسیده سراغ این
    محل رو میگیرن دوباره به بهونه اینکه هنوز یکی از دوستانمون که ما رو
    معرفی کرده نیومده از اونجا زدیم بیرون به دنبال همون مکان تا اینکه خدا
    به این رفیقمون رحم کرد و یه موسسه آموزش کامپیوتر و حسابداری باز
    بود رفتیم داخل و اونا هم فکر کردن ما یکی از هنر آمورزهای اونجا هستیم
    در نتیجه مشکلی اتفاق نیفتاد و دوست من هم مشکلش حل شد و
    ما رفتیم که برسیم به جلسه ! رفتیم و آقای آبدارخونه هم اومده بود اما
    ایشون که دوست من رو دعوت کرده بودن و دوست من هم مرا دعوت کرده
    بود به ما نگفتند جلسه کدوم سالن است ما هم اشتباهی رفتیم یه سالن
    دیگه آقا هر چی ما نشستیم خبری از اونایی که قرار بود بیآیند نشد هی
    هم ما میخواستیم بیآییم بیرون افراد صحبت میکردن و خیلی ضایع بود ما
    پاشیم بیایم بیرون خلاصه توی جلسه بود که هی این رفقیمون میگفت تو
    هم یه چیزی بگو آخرش هم انقدر ما رو شارژ کرد که یه پارازیتی ما هم
    انداختیم که از بد روزگار گرفت و ما هم مجبور شدیم یه جوری کشش بدیم
    حالا که فکر میکنم میبینم بد هم حرف نزدیم و خلاصه آخر جلسه هم برای
    یه پروژه ای داشتن گروه بندی میکردن ما هم از رودربایسی پذیرفتیم و
    تلفن و اسم و ایمیلمون هم دادیم و قرار شد وقتی گروهها تکمیل شد
    اطلاع بدهن بریم برای تحقیق حالا ما که درس روش تحقیقمون رو دادیم
    بیرون برامون انجام دادن خیلی خنده داره که حالا بریم یه تحقیقی رو
    انجام بدیم اینجاست که میگن یه بار جستی ملخک و ................
    حالا که جلسه تموم شد و رفتیم که بریم خونه جناب آبدارخونه تماس
    گرفتن با دوست بنده که شما کجا بودید پس چرا نیومدید ؟ من بهتون
    sms زدم،( این گوشی دوست من هم در مواقعی که sms حاوی پیام
    مهمیه دریافتش نمیکنه ) این جلسه اول بود حیف شد نیومدید و ....
    خلاصه دوست من هم به ایشون گفته ما جلسه رو اشتباهی رفتیم و
    ان شاالله جلسه بعدی حتما میایم !
    پ.ن. البته بد هم نشد این اشتباه رفتن، هم جزو یه گروه با حال از
    بچه ها شدیم که میخواهن در باره مسائل اجتماعی و رسانه و
    مطبوعات تحقیق میدانی کنند و هم از دفعه بعد به جلسه اصلی که
    باید میرفتیم میریم ببینیم اونجا چه خبره !
    پ.ن یه روزایی خوبه آدم خودشو بسپاره به دست روزگار ..........
    پ.ن . در ضمن از تمام دوستانی که کمک کردن مشکل وبلاگم
    حل بشود کمال تشکر را دارم .



  • نویسنده: یاغی(پنج شنبه 86/7/26 ساعت 7:25 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   چه چیز را فریاد زنم !
  • میخواستم از هوای خوب این چند روزه دیارمون بنویسم که با دیدن
    فیلم بچه های اعماق منصرف شدم و تصمیم گرفتم از این فیلم
    بنویسم از چند تا فریاد بی صدا ! ماجرا از این شروع شد که :
    با بچه ها داشتیم الافی قبل از کلاس بعد را میگذروندیم که یهو با
    شنیدن از این آهنگهای توپس توپس هست از جا پریدیم و یه راست
    رفتیم سالن آمفی تئاتر و دیدیم بله داره فیلم نشون میده ( دانشکده
    ما هفته ای یکی دو بار فیلم نشون میده ) چون روی بردها تبلیغشو
    دیده بودیم فهمیدیم بچه های اعماق با کارگردانی علی شاه حسینی
    و تهیه کنندگی سماک باشی . که مناسبت روز جهانی کودک
    دانشکده پخش میکرد ! خلاصه اون آهنگه که گفتم روی تصویر گدایی
    بچه ها گذاشته بودند و ...............................
    ادامه فیلم رسید به بچه های راه آهن که حتی یه مدرسه هم اونجا
    نبود و یک NGO آموزش بچه ها رو رایگان به عهده گرفته بود با تمام
    جوانبش ! از یه پسر بچه پرسید چرا 12 ساله هستی اما کلاس اولی
    میگفت کار میکردم و یه چرخ نمکی داشتم یه شب قفلش نکردم
    دزد بردش از اون دفعه با گونی میرفتم نمکی ! دیگه نمیتونیستم
    درس بخونم چون پول نداشتیم ! بچه ها مثل دوربین ندیده ها
    میپریدن جلو دوربین و تکنو میرقصیدن ، ادا در میوردن ، کشتی که
    نه بهتره بگم دعوا با هم میکردن ! من مونده بودم این هم رقص و
    شعرهای عاشقونه رو از کجا یاد گرفته بودن ؟ که یاد حرف یکی
    از حضرات استادا اوفتادم که میگفت آلونک نشین های حاشیه شهر
    دوست دارن مثل پولدارها باشن ولی چون نمیتونند شکل فانتزی
    زندگی پولدارها رو تقلید میکنند یعنی سقف خونشون از پلاستیکه
    اما تلویزیون پلاسما و ماهواره و... دارند البته نه از راه شرافتمندانه !
    پسر بچه کوچولو ها مزاحم دخترایی میشدن که 2 یا 3 سال ازشون
    بزرگتر بودن ! اکثر همینا فردا میشن دزد ناموس ! یه جوون قصاب بود
    که میگفت عشق میکنم وقتی با ساطور میزنم روی گوشت ! و خیلی
    از حرفای دیگه که فقط باید فیلم رو ببینید ! اما یک سوال چرا دولت از
    این قشر حمایت نمیکنه ؟ حالا میفهمم چرا استادمون میگفت ،
    وقتی داشتیم روی قاچاق زنان و کودکان به امارات متحده تحقیق
    میکردیم انداختنمون زندان ! یا وقتی میگفت داشتیم روی مسئله
    ازدواج دختران سیستانی با مردان پاکستانی که از روی فقر ،
    خانوادها شون با پول ناچیزی موافقت میکردن و فکر میکردن وضع
    دخترانشون هم بهتر میشه ولی نمیدونستند همین که دختراشون
    برند اون ور مرز یعنی پاکستان و افغانستان شوهرانشون اونا رو
    میفروشند به قاچاقچیان اعضای بدن ، تحقیق میکردیم زندانیمون
    کردن به جرم سیاسی بودن و تحقیق رو متوقف کردن ، یعنی چی ؟!
    یا وقتی مردان افغانی برای اقامت، زنان طبقه محروم رو میگرن و
    یه گردان بچه راه میندازن که از عهده خرجشون بر نمیان میفرستنشون
    گدایی ، چرا وقتی دولت ساپورتشون نمیکنه این جور عقدها را
    نامشروع اعلام نمیکنه ! انگار بچه ها باید قربانی هوس باشند و راه
    گریزی نیست !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    حالا هی برید به فلسطین و .... کمک کنید براشون راهپیمایی کنید
    اصلا کی گفته چراغی که به خونه رواست به مسجد حرومه ؟!
    دوست دارم آخر این مرثیه رو با 2 بیت شعر تموم کنم
    اشکی و چه اشکی سیل ریزی        از هر مژه ام چکیدنی داشت
    از موج سرشک لاله گونم                خورشید به خون تپیدنی داشت

    پ.ن. خیلی وقت شد که آپ نکردم که 2 دلیل داره یکی به
    لطف آموزش که 4 روز باید بریم دانشکده و یکی هم بخاطر
    سرما خوردگی که به لطف یکی از دوستان حاصل شده
    چیزی که از شون به آدم نمی ماسه هیچ دردو بلاشون هم 2 دستی
    میخوره توی فرق سر آدم !
    پ.ن. من از دانشکده هی صحبت میکنم نگید یاغی ندید بدیدها
    بخاطر اینه که من وقت زیادی رو توی این محیط تلف میکنم در
    نتیجه صحبت در این باب هم زیاد میشه !
    پ.ن. راستی کمک کی میدونه چی کار کنم این لغات بی معنی
    خارجی از بالای وبلاگم بره

  • نویسنده: یاغی(یکشنبه 86/7/22 ساعت 10:44 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   کله شقی
  • بعضی آدمها خیلی کله شق اند و دوستدارن به همه اهدافشون
    با کله شقی برسند بدون توجه به وسیله ! بعضی ها هم هستند
    که یه موقع های کله شق میشن چون میخوان لج طرف رو در بیارن
    بعضی ها هم خیلی ریلکس اند و کله شقی براشون معنی نداره
    یا انقدر هدف براشون مهم نیست یا یه ابزاری دارن که کله شق ها
    ندارند !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    من از اون تیپ هایی هستم که توی سال 3 بار بیشتر کله شقی
    نمیکنم ! اما همون 3 بارش هم کار دستمون میده ! حالا ماجرای
    یکی از کله شقی هامو میگم
    ترم 2 دانشکده بودیم که یه استادی گیرمون افتاد که شهره کل
    بروبچ دانشکده بود و یه جور فیلتر برای درسش بود و فقط از 80
    نفر دانشجوش 30 نفر را قبول میکرد و 20 نفر هم میرفتن حذف و
    اضافه درسش را حذف میکردن و 30 نفر هم میفتادن ! روش کارش
    اینه که توی طول ترم 3 یا 4 بار بیشتر درس نمیده و ما بقی جلسات
    را از بچه ها درس میپرسه و چون عدد 7 را مقدس میدونه 7 نفر را
    میبرد دم تخته مثل این بچه های ابتدایی و ازشون درس میپرسید
    این درس پرسیدن خیلی براش مهم بود و اگه کسی نمره کلاسیش
    کمتر از 8 میشد بی برو برگشت اون درس را میفتاد حالا هرچی هم
    برگه اش را خوب بنویسه ! اما هر ترم 2 نمره به همه میداد ( با این
    وجود باز هم افتاده زیاد داشت چون واقعا سوال های کلاسیش
    سخت بود تازه ما که باید خودمون کتاب را میخوندیم ! درس که نمیداد ! )
    یه روز شروع کرد به اینکه درس بخونید وگرنه میفتید و از این حرفها
    آقا ما را میگی یهو کله شقیمون فوران کرد و به حضرت استاد گفتم
    استاد شما که 2 نمره به همه بچه ها میدید ، بیشتر بدید همه قبول
    بشن ! چشمتون روز بد نبینه اون ترم به هیچ کسی 2 نمره را نداد هیچ
    افتده هاشم بیشتر شد بنده هم با نمره 8 و 65  صدم انداخت ! حالا هم
    که ما سال آخریم باز امیدمون به ترم آخره که این آقا یا برند فرصت
    مطالعاتی یا بازنشسته بشن یه استاد دیگه بیاد و این درس را ارائه بده !
    ما را که میشناسه دوباره میترسم با غضب برگه مون را تصحیح کنه !
    از کل اکیپمون فقط یه نفر قبول شد ! البته افتادن توی این درس در
    دانشکده ما یه جور افتخار محسوب میشه !
    پ. ن . امسال یه استاد جدید هم اومد که این درس را ارائه بده و
    بچه ها خیلی خوشحال شدن و با اون برداشتن اما همین که منتظر
    استاد جدید بودن یهو دیدن همین حضرت استاد اومدو گفته چون
    سال دیگه باز نشسته میشه پس نیاز به کمک استاد دیگه نداره ! ما
    که این درس را نگرفته بودیم یه حسرتی میخوردیم اما حالا به بچه های
    که این درس را گرفتن میخندیم ! خدا کنه ترم دیگه استاد کمکی بیاد
    پ.ن. این استاده با دانشجو های سال آخر بیشتر لج میکنه ! خدا
    یه کمکی بهمون کنه ! امیدمون نا امید نشه !
    پ.ن. البته دوستان فکر نکنند ما شاگرد تنبلیم ها محض اطلاع شما
    باید بگم بنده این ترم توی گرایش درسیم که 80 نفرند رتبه یازدهم را
    کسب کردم ! پس نتیجه میگیریم استاد حالش خرابه !!!!!!!!!!!!

  • نویسنده: یاغی(پنج شنبه 86/7/12 ساعت 12:35 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 417428
    بازدید امروز : 46
    بازدید دیروز : 31
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • از افسانه تا واقعیت - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • از افسانه تا واقعیت - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی